یحیی ذکا | ایرانشناس و پژوهشگر تاریخ هنر ایران
دوشنبه، 10 اردیبهشت 1397
یحیی ذکاء پژوهشگر، نویسنده، استاد دانشگاه و از کارشناسان برجسته آثار هنری، در سال ۱۳۰۲ در تبریز چشم به جهان گشود. جدش، حاج میرزا علی اعیان، از تجار معروف تبریز بود. پدرش میرزاعلی نقی ذکاء کارمند راهآهن بود و سپس به بانک ملی انتقال یافت. وی در سال ۱۳۱۶ از تبریز به تهران آمد و پس از دو سال به بانک قزوین منتقل شد، تا اینکه مجددآ در سال ۱۳۲۱ به تهران آمد .
ذکاء تحصیلات ابتدایی را در مدرسه رشدیه تبریز و ترغیب تهران گذراند و دوره اول متوسطه را در دبیرستانهای تمدن تهران و پهلوی قزوین فرا گرفت. پس از انتقال مجدد پدرش به تهران، دوره دوم متوسطه را حدود سالهای ۱۳۲۱-۱۳۲۲ در دبیرستان فیروز بهرام، در رشته ادبی، گذراند و از محضر استادان برجستهای چون ذبیحالله صفا، پرویز ناتل خانلری، محمدحسین مشایخ فریدنی، و محمدجواد تربتی بهره گرفت. ایرج افشار، هوشنگ کاوسی، و احمد فتحی از همدورههای او در این مدرسه بودند. وی حدود سالهای ۱۳۲۱-۱۳۲۲ دوره ایرانشناسی را نیز که به همت مرحوم ابراهیم پورداود و محمد معین در تالار این مدرسه برگزار میشد گذراند. افزون بر آن، دوره تخصصی رشته کتابداری را که در طی سالهای دهه ۱۳۲۰ در محل باشگاه دانشگاه تهران تشکیل گردیده بود گذرانید. در سال ۱۳۳۳، از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در رشته باستانشناسی با رتبه اول فارغالتحصیل شد که از نخستین فارغالتحصیلان این رشته بود.
پس از گذراندن دوره نظام در آذربایجان، و پیش از آنکه به استخدام رسمی دولت درآید، از سال ۱۳۳۰ به بعد چندین سال متوالی در دبیرستان اندیشه (مدرسه سالزینها موسوم به سن ژان تسکو) به تدریس پرداخت. در ۱۴ بهمن ۱۳۳۵ به استخدام رسمی دولت در آمد، و بیش از یک سال در کتابخانه دانشکده حقوق در کنار دانشپژوه، محمدتقی، ایرج افشار، و محمد مشکوه به کسب تجربه کتابداری پرداخت و سپس به اداره هنرهای زیبای کشور که بعدها به وزارت فرهنگ و هنر تبدیل گردید، رفت و مسئولیتهایی چون کارمند و کفیل اداره موزهها و فرهنگ عامه (۱۳۳۵-۱۳۳۶)، رئیس موزه هنرهای تزیینی (۱۳۳۷)، معاونت اداره کل موزهها و فرهنگ عامه (۱۳۴۰)، رئیس موزه مردمشناسی (۱۳۴۱)، رئیس انتشارات ادارات کل باستانشناسی و فرهنگ عامه و موزهها و حفظ بناهای تاریخی (۱۳۴۵)، رئیس کتابخانه ملی ایران (۱۳۴۷، حدود یک سال)، و مشاور وزیر فرهنگ و هنر (۱۳۴۹ تا اواخر دوران خدمت، ۱۳۵۷) را برعهده گرفت.
ذکاء چند صباحی را که در کتابخانه ملی بود منشاء خدمات ارزندهای شد، که موارد زیر بعضی از آنهاست: توزیع و امانت ۴۵۳,۱۰ جلد کتاب از طریق تنها کتابخانه سیار برای بزرگسالان و کودکان حومه تهران که به همت ابراهیم صفا در کتابخانه ملی بنیان نهاده شده بود (این کتابخانه در تابستان ۱۳۴۷ به مدت بیست روز در کرانه دریای خزر به توزیع کتاب و نشان دادن فیلم پرداخت)؛ تشکیل کلاس کارآموزی کتابداری به مدت یک ماه در کتابخانه ملی و موزه ایران باستان؛ تشکیل نمایشگاه کتابهای چاپی در ساختمان موزه ایران باستان؛ تشکیل همایش رؤسای فرهنگ و هنر در کتابخانه ملی؛ کوشش برای برقراری نظام واسپاری دو نسخه از آثار ناشران و مؤلفان؛ و چاپ جلد دوم فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی ایران.
یحیی ذکاء همچنین در دبیرستانهای سنلویی؛ رازی؛ هنرستانهای هنرهای زیبای دختران و پسران وابسته به وزارت فرهنگ و هنر؛ هنرکده هنرهای تزیینی؛ دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران؛ و هنرستان رقصهای ملی و محلی به تدریس دروس تاریخ، تاریخ هنر، تاریخ لباس، و زیباشناسی مشغول بود و در تدوین رسالههای پژوهشی دانشکده هنرهای تزیینی و صدا و سیما نیز اهتمام میورزید.
ذکاء از کارشناسان آثار هنری بود و آثار بسیاری از موزههای ایران از جمله کاخ گلستان، آبگینه، فرش، رضا عباسی، هنرهای تزیینی، و نگارستان با همت او گردآوری و کارشناسی شد و رسالهای نیز با همکاری محمدحسین سمسار به نام موزههای ایران تألیف و منتشر کرد. وی در بازیافت یکی از ارزندهترین آثار هنری ایران، یعنی شاهنامه طهماسبی، نقشی ارزنده داشت. در هنگامی که هاتن امریکایی دارنده شاهنامه طهماسبی قصد کرد آن نسخه را بفروشد و به ایران پیشنهاد فروش کرد، ذکاء یکی از دو نفری بود که از جانب نخست وزیری مأموریت یافت تا به ایالات متحده سفر کند و به ارزشیابی نسخه بپردازد.
وی در بسیاری از مجامع بینالمللی ایرانشناسی عضویت و شرکت داشت و برای شناساندن تمدن و فرهنگ ایران مسافرتهای متعددی به کشورهای مختلف جهان کرد و به ایراد سخنرانیهایی در حوزه فرهنگ و هنر ایران پرداخت، که شرکت در بازار مکاره و ترتیب نمایشگاه در کابل؛ شرکت در سمپوزیوم هنر دوران تیموری در سمرقند؛ شرکت در ششمین کنگره بینالمللی باستانشناسی و هنر ایران در انگلستان (لندن – آکسفورد)؛ مسافرت به شهرهای سمرقند، بخارا، تاشکند، مسکو، و لنینگراد به دعوت دولت شوروی؛ و سفر به ایالات متحده (نیویورک) از آن جملهاند (۷: ۳۹). ذکاء بهواسطه سهمی که در شناساندن تمدن و فرهنگ ایران داشت به دریافت نشانها و مدالهای متعددی نایل شد؛ مانند نشان تاج، نشان جشنهای تخت جمشید، مدال درجه اول فرهنگ، نشان سپاس، و نشان همکاری با ارتش.
آثار چاپ شده
- تاریخچه تحولات و تغییرات درفش و علامت دولت ایران در دورهٔ قاجاریه
- موزههای ایران (با همکاری محمدحسن سمسار)
- تاریخچه ارگ سلطنتی تهران و راهنمای کاخ گلستان
- نگاهی به نکارگری ایران در سده دهم
- تاریخ ارتش ایران
- نوروز و بنیاد نجومی آن در همبستگی با تختجمشید
- مقالات کسروی
- رساله کافنامه
- در پیرامون خط
- گویش کرنیگان
- گویش گلین قیه
- چهل کسروی
- لباس زنان ایرانی از سده سیزدهم هجری تا امروز – (۱۳۳۷)
- کولی و زندگی او – (۱۳۳۷)
- زمین لرزههای تبریز – (۱۳۶۸)
- روزنامه خاطرات شرف الدوله – (۱۳۶۸)
- کتاب تاریخ عکاسی و عکاسان پیشگام در ایران – (۱۳۷۶)
- جستارهایی درباره مردم آذربایگان (با مقدمه دکتر محمدامین ریاحی) (۱۳۷۹)
- کتاب هنر کاغذبری – (۱۳۷۹)
- مقاله دریای نور در دانشنامه ایرانیکا
- مقاله چرتکه در دانشنامه ایرانیکا
وی در ۲۸ دی ۱۳۷۹، پس از ماهها بیماری، براثر از کارافتادگی کلیه، در تهران درگذشت و در بهشتزهرا در قطعه هنرمندان به خاک سپرده شد.
پس از درگذشت وی، در مراسم بزرگداشتی که در روزهای چهارم و پنجم خرداد ماه ۱۳۸۰ در محلّ خانه قدیمی و بازسازی شده “لالهایها” واقع در تبریز برگزار گردید، این خانه به نام “دفتر پژوهشهای تاریخی و فرهنگی یحیی ذکاء” نامیده شد، و کتابخانه او که شامل بیش از چهار هزار کتاب و تعداد زیادی دورههای مختلف مجلات علمی و فرهنگی در رشتههای تاریخ، ادب، هنر، و زبانشناسی میشد در این خانه جای گرفت.
منبع: دایره المعارف کتابداری و اطلاع رسانی
شمس تبریزی | شیخ صوفی قرن هفتم
دوشنبه، 10 اردیبهشت 1397
شیخ شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی (۵۸۲- ۶۴۵) از بزرگان مشایخ صوفیه در قرن هفتم هجری است. دیدار او با مولوی باعث تحول شدید مولوی شد و باعث شد مولوی عاشق و شیفته او گردد. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده و مریدان گردآوری کردهاند، به نام «مقالات شمس تبریزی» به چاپ رسیده است.
از زندگی شمس تبریزی و احوال شخصی او تا آنگاه که مقالات شمس کشف شد خبر مهمی در دست نبود. قدیمیترین مدارک دربارهٔ شمس تبریزی، ابتدانامه سلطان ولد و رساله سپهسالار است که گفته «هیچ آفریدهای را بر حال شمس اطلاعی نبوده چون شهرت خود را پنهان میداشت و خویش را در پرده اسرار فرو میپیچید».در کتاب مقالات اگر چه شمس تبریزی به شرح احوال و معرفی پیشینه خود نپرداختهاست اما میتوان او را از میان توصیفات و خاطرات بازشناخت، توصیفاتی که او به مناسبتهای گوناگون دربارهٔ افراد و اقوال مطرح میکند.
دربارهٔ پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر میدانیم که او در مقالات آنها را به نازکدلی و مهربانی توصیف میکند و اینکه آنها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند.» شمس تبریزی در جایی دربارهٔ پدر خود میگوید: «نیک مرد بود… الا عاشق نبود، مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر…»«پدر از من خبر نداشت. من در شهر خود غریب، پدر از من بیگانه، دلم از او میرمید. پنداشتمی که بر من خواهد افتاد. به لطف سخن میگفت، پنداشتم که مرا میزند، از خانه بیرون میکند»
شمس تبریزی در محضر استادانی چون شمس خونجی تحصیل میکردهاست. او سپس به سیر و سلوک پرداخت و در نزد پیران طریقت، بزرگانی چون پیر سلهباف و پیر سجاسی، به کسب معرفت پرداخت. شمس تبریزی چنانکه از مقالات او بر میآید از برخی از بزرگان زمان خود نیز تأثیر پذیرفته بود، و از آن میان نامهای شهاب هریوه (اندیشمند خردگرا)، فخر رازی، اوحدالدین کرمانی و محیالدین ابن عربی در مقالات شمس آمدهاست.
دربارهٔ مقصد واپسین سفر شمس تبریزی از قونیه، در منابع چیزی نیامده است، اما از اینکه در منابع قدیمی مزار او را در شهر خوی، نشان دادهاند معلوم میشود که مستقیماً یا بهطور غیر مستقیم به خوی رفتهاست. قدیمترین جایی که از وجود مدفن شمس تبریزی در خوی ذکری رفته در مجمل فصیحی (تألیف شده در ۸۴۵) است که در حوادث سال ۶۷۲ مینویسد: «وفات مولانا شمسالدین تبریزی مدفوناً به خوی.» اما گزارش معتبر دیگر در اینباره، در منشآتالسلاطین فریدون بیک است که در گزارش لشکرکشی سلیمان اول سلطان عثمانی به ایران در بازگشت او از تبریز به دیار روم آوردهاست که در سه روزی که در تابستان ۹۴۲ در خوی گذرانیده سلطان عثمانی «با حضرت سرعسکر سوار شدند و به زیارت مزار شریف حضرت شمس تبریزی مشرف گردیدند.» با گذشت قرنها آرامگاه شمس تبریزی ویران گردید و از آن منار آجری به نام شمس تبریز بر جای مانده بود.
محمدعلی موحد مدفون بودن شمس در خوی را به دلیل وجود مقبرهای با یک مناره در خارج از شهر خوی که از آغاز سدهٔ پانزدهم میلادی به «منارهٔ شمس تبریزی» معروف بوده، معتبر میداند. بر اساس سفرنامههای سیاحان اروپایی که از آذربایجان دیدن کردهاند، مقبره پیشتر دو مناره داشته که همین اواخر یکی از آن دو بر اثر عوامل طبیعی فرو ریختهاست.محمد امین ریاحی هم در کتابش دربارهٔ تاریخ شهر خوی به شرح دیدار سلطان سلیمان قانونی و وزیر اعظمش از خوی و زیارت مقبرهٔ شمس میپردازد و میگوید که عثمانیان به روایت افلاکی در مناقبالعارفین مبنی بر دفن شمس در قونیه اعتقاد نداشتهاند هرچند امروزه صنعت گردشگری جمهوری ترکیه قویاً از موضع افلاکی دفاع میکند.
از میان محققان ایرانی، بدیعالزمان فروزانفر و محمدعلی تربیت منکر دفن شمس در خویاند.
فرانکلین لوئیس با توجه به کثرت روایات متضاد و متناقض، شناسایی مدفن شمس به گونهای مطمئن و دقیق را بعید میداند. به گفتهٔ او اگرچه مدرکی قانعکننده دال بر صحت دفن شمس در خوی وجود ندارد، اما مدرکی هم در رد آن موجود نیست. او با توجه به قدیمی بودن منار مقبرهٔ شمس در خوی که سابقهٔ آن حداقل به سال ۱۴۰۰ میلادی بر میگردد و با نظر به عدم وجود هرگونه مدرک ناقض آن، خوی را آخرین اقامتگاه شمس در نظر میگیرد.
علیرضا مقدم، عضو هیئت علمی گروه عرفان دانشنامهٔ اسلام، به دستنوشتهای از کتابخانهٔ حسن پاشا در چوروم ترکیه برخورده که «گمان میبرد یکی از کهنترین نشانههای حضور شمس تبریزی در خوی و بلکه کهنترین آنها باشد». در این نسخهٔ خطی آمده که خواجه علاءالدین علی، از مشایخ طریقت صفوی، چون مرگ خود را نزدیک دید خواست خلیفهای برگزیند و ابوحامد حمیدالدین آقسرایی، معروف به سومونجو بابا، را مناسب یافت. پس حلقهٔ مریدان و درویشانش را به «مکانی که در قصبه خوی به مقام شمس تبریزی معروف و زیارتگاه و تفرجگاه آنان بود» برد و پس از سه روز ذکر، ابوحامد را به عنوان خلیفهٔ خود روانهٔ روم ساخت. علیرضا مقدم نتیجه میگیرد که حدود ۱۰۰ سال پس از غیبت شمس در خوی مکانی وجود داشته که محل تجمع و رقص و سماع صوفیان بوده و به نام مقام شمس تبریزی معروف بودهاست.
مزار شمس تبریزی در خوی در دهههای اخیر مورد توجه قرار گرفت و برای بازسازی آن اقدام شد.
منبع: ویکیپدیا
محمد پسیان | اولین خلبان ایرانی
دوشنبه، 10 اردیبهشت 1397
در سال ۱۳۰۹ هجری قمری در محله سرخاب تبریز طفلی پا به عرصه وجود نهاد که محمدتقی نامیده شد. پدرش یاور محمدباقرخان پسیان از ایلات کرد منطقه و مادرش فاطمه سلطان عزتالحاجیه از همان کودکی در تربیت فرزند کوشیدند.
دوران تحصیلات ابتدایی خود را در تبریز به پایان برد و در سال ۱۳۲۴ هجری قمری برای تکمیل تحصیلات به تهران آمد و وارد مدرسه نظام شد. او در سال ۱۳۲۹ هجری قمری با درجه نایب دومی وارد خدمت شد و مدارج ترقی را یکی بعد از دیگری پیمود. در سال ۱۳۳۱ هجری قمری وارد مدرسه صاحبمنصبان ژاندارمری شده در سال ۱۳۳۲ق در جنگی که با الوار در بروجرد داشت شجاعانه جنگید و مجروح شد.
وی پس از پیروزی از سوی ستاد ژاندارمری به درجه یاوری رسید. در ۲۰ رجب ۱۳۳۲ق به ریاست باطالیان همدان منصوب گشت. هنگام جنگ جهانی اول همراه ملّیون به مبارزه پرداخت و از خود شجاعت بسیار نشان داد به طوری که آوازه شجاعت او در جنگ با روسها حتی به خارج از ایران رسید.
او پس از عقب نشینی ملیون به ناچار به آلمان رفت، اما پس از اتمام جنگ به ایران بازگشت و اندکی بعد به سمت ریاست ژاندارمری خراسان رسید. در آن زمان قوامالسلطنه حاکم خراسان بود و کلنل به محض ورود مشغول به اصلاح امور و برقراری امنیت شد و با سختگیری بر کارپردازان دستگاه والی، قوامالسلطنه را از خود رنجاند.
پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و روی کار آمدن دولت سید ضیاالدین طباطبایی، کلنل پسیان طبق دستور رئیس دولت اقدام به دستگیری قوامالسلطنه کرد (۱۳ فروردین ۱۳۰۰خ) و او را تحت الحفظ به تهران فرستاد اما پس از مدتی سید ضیاالدین متواری شد و قوامالسلطنه خود به نخستوزیری رسید و کشمکش میان کلنل و قوام شروع شد. قوامالسلطنه، نجدالسلطنه را به حکومت خراسان گمارد اما کلنل که از حکومت قوامالسلطنه بیمناک شده بود به فکر طغیان افتاد و مصمم شد که خود زمام امور خراسان را در دست بگیرد. بدین نیت هنوز چند روزی از کفالت نجدالسلطنه نگذشته بود که بدون بهانه و بی مقدمه شخص نامبرده را توقیف کرده، اداره حکومتی را خود در دست گرفت و جمعی از ارباب نفوذ شهر که مخل امنیت میشمرد توقیف و تبعید کرد.
در مرداد ۱۳۰۰ دولت بار دیگر صمصامالسلطنه بختیاری را به حکومت خراسان منصوب کرد و صمصامالسلطنه نیز برای دلجویی یا فریب کلنل محمدتقی خان پسیان با آگاهی از محبوبیت و نفوذ او در خراسان او را طی حکمی به کفالت ایالت خراسان منصوب نمود و با او مدارا نمود.
اما در اواخر مرداد ۱۳۰۰شمسی قوامالسلطنه با کلنل علناً مخالفت کرد و بدو پیشنهاد نمود تحت شرایط زیر کشور ترک کند:
۱. کلنل حقوق دو ساله خود را برداشته به اروپا مسافرت کند.
۲. محاسبات را ظرف ۱۵ روز بسته و امور ایالت را به تولیت آستانه واگذار کند.
۳. به تمام افسران ژاندارم و اهالی محل دولت تأمین دهد.
۴. از طرف دولت به قوای ایلیات توصیه خواهد شد که با کلنل مدارا کرده او را به سرحد برسانند.
اما کلنل این پیشنهاد را نپذیرفت و قوام طی تلگرافهایی برای حاکمان و خوانین منطقه کلنل را یاغی و متمرد خواند و دستور شورش علیه او را صادر کرد. بدین ترتیب سردار معزز والی بجنورد، شجاعالملک رئیس ایل هزاره، شوکتالسلطنه و سید حیدر رؤسای طوایف سریری و سالار خان بلوچ جهت جنگ با کلنل بسیج شدند.
امیر شوکتالملک خواهان خاتمه قضیه با صلح و آشتی بود و در حالی که شرایط ملاقاتی را با کلنل در گناباد فراهم نمود، سردار معزز با کردهای قوچانی به شهر قوچان حمله کرده ژاندارمری را خلع سلاح نموده و قوچان را متصرف شدند.
کلنل به محض شنیدن این خبر گناباد را ترک کرد و راهی قوچان شد و در جعفرآباد دو فرسنگی قوچان جنگ سختی بین قوای کلنل و کردهای قوچانی شروع شد و کلنل شخصاً در تپههای جعفرآباد با تفنگ و شصت تیر جنگید و به دلیل محاصره شدید و اتمام مهمات، ناجوانمردانه کشته شد. سر کلنل توسط کردهای قوچانی از بدن جدا گشت. پس از رسیدن خبر شکست ژاندارمری و مرگ کلنل، محمودخان نوذری بلافاصله دولت را از قتل کلنل آگاه ساخت و خود نیز اظهار اطاعت نمود. جنازه و سر کلنل در ۱۵ میزان هجری شمسی۱۳۰۰ با تجلیل و احترامات نظامی فراوان به مشهد وارد شد و عده بسیاری از اهالی شهر و افراد ژاندارم در حالی که گریه میکردند آن را مشایعت کردند.
سران ژاندارمری و بعضی از هواخواهان کلنل نطقهای پر حرارتی ایراد کردند و در حالی که جمعیت بسیاری گرد آمده بود و احساسات شدیدی از خود بروز میداد سر و جنازه او را در مقبره نادرشاه دفن کردند و پس از شهادت او نیز هر ساله به مدت پنج سال عزاداریهای مفصلی در مشهد انجام شد تا اینکه پس از به قدرت رسیدن سلسله پهلوی انجام مراسم عزاداری و سالگرد به مناسبت این فاجعه ممنوع گشت.
آرامگاه محمدتقی پسیان
منبع:شهرداری کلانشهر تبریز
مصطفی عالینسب | اقتصاددان و صنعتگر معاصر
دوشنبه، 10 اردیبهشت 1397
مصطفی عالینسب یا میرمصطفی عالینسب (۱۲۹۶ در تبریز – ۷ تیر ۱۳۸۴ در تهران) اقتصاددان و صنعتگر ایرانی بود. او سکاندار سیاستهای اقتصادی جمهوری اسلامی در دولتهای رجایی و موسوی و تأثیرگذارترین عضو شورای اقتصاد در دههٔ اول پس از انقلاب بود.
عالینسب عضو هیئت ۱۵ نفری مشاوران اقتصادی دولت محمد مصدق، اولین تولیدکننده سماور، چراغ خوراکپزی و بخاری دستی در ایران، مشاور اقتصادی رئیسجمهور و نخستوزیر در دولتهای رجایی، مهدوی کنی، باهنر و موسوی، عضو شورای اقتصاد، شورای پول و اعتبار، اولین رئیس شورای عالی صادرات غیرنفتی، مسئول راهاندازی مجتمع مس سرچشمه و مجتمع فولاد اهواز و اولین مدیر عامل شرکت ایران ناسیونال (ایران خودرو کنونی) پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود.
زندگی
عالینسب اولین آموزشهای علمی خود را در «مرکز وابسته بازرگانی آلمان» در زمینه اقتصاد، حسابداری و بازرگانی دیده بود. پس از شهریور ۱۳۲۰ وارد کار اقتصادی مستقل در تبریز و سپس تهران شد. او که ابتدا فروشنده چراغ والور ساخت انگلیس بود، در سال ۱۳۲۹ به درخواست محمد مصدق برای استفاده از فرآوردههای نفتی در داخل کشور و کاهش وابستگی به صادرات نفت خام شرکت «صنایع نفت و گازسوز عالینسب» را تأسیس کرد. اولین سماورها، چراغهای خوراکپزی و بخاریهای نفتی از جمله بخاری معروف «علاءالدین» در این دوران ساخته شد. در همین دوران در مقام مشاور مصدق ایده انتشار «اوراق قرضه ملی» را مطرح کرد.پس از کودتای ۲۸ مرداد عالینسب به دلیل همکاری با دولت مصدق و عضویت در گروه مشاوران او مورد توجه حکومت قرار نداشت اما گاه از نظرات او در محافل اقتصادی از جمله بانک مرکزی استفاده میشد. او همچنین رابطهٔ نزدیکی با برخی مراجع تقلید شیعه همچون بروجردی و میلانی داشت و بهگفته فرشاد مؤمنی این دو هیچگاه در مسائل اقتصادی بدون مشورت با عالینسب تصمیمگیری نمیکردند و حتی یک بار آیتالله میلانی فتوای خود در مورد سرقفلی و سفته را پس از مخالفت عالینسب تغییر داده بود.
با وقوع انقلاب وی مجدداً به ساختار قدرت نزدیک شد و پستهای مهمی را برعهده گرفت. عضویت شورای طرحهای انقلاب (در شورای انقلاب)، شورای اقتصاد، شورای پول و اعتبار، تأسیس و ریاست شورای صادرات غیرنفتی، عضویت در هیئت مؤسس سازمان صنایع ملی، مشاور اقتصادی نخستوزیر و رئیسجمهور، و راهاندازی مجدد مجتمع مس سرچشمه و مجتمع فولاد اهواز و مدیرعاملی کارخانه ایران ناسیونال (ایران خودرو) در سالهای ۵۸–۵۹ از فعالیتهای او در این دوران بود.
عالینسب در دولت میرحسین موسوی نقش اصلی را در تعیین سیاستهای اقتصادی دولت داشت و مورد اعتماد بیاندازهٔ میرحسین موسوی قرار داشت. موسوی خود بارها گفته است که «اگر عالینسب نبود، ایران در زمان جنگ از نظر اقتصادی شکست میخورد و سقوط میکرد.»
مسعود روغنی زنجانی وزیر برنامه و بودجه دولت موسوی که از منتقدان عالینسب بود در این مورد میگوید:
«در اداره جلسههای دولت وقتی همه حرف میزدند، آقای موسوی میگفتند که آقای عالینسب اظهار نظر نکردند و وقتی هم ایشان حرف میزد، محور راهحلها روی نظرات وی میچرخید … حرف ایشان بود که در نهایت سرنوشت
اظهارنظرهای کارشناسی را رقم میزد.»
عالینسب پس از پایان کار دولت موسوی و آغاز ریاستجمهوری هاشمی و سیاستهای تعدیل اقتصادی از قدرت کناره گرفت و دیگر مسئولیتی بر عهده نداشت.
او یکی از خیرین بزرگ میباشد که چند بیمارستان تأمین اجتماعی به نام وی بنا شده است که یکی از آنها بیمارستان عالینسب تبریز است.
حمایت از تولید ملی
عالینسب در ۳۰ سالگی به یکی از مشهورترین تاجران کشور در زمینه چینی و بلور تبدیل شد. او پس از مطالعات دینی و بررسیهای اقتصادی به دلیل اعتقادات و رویکردهای ملی تصمیم گرفت مسیر فعالیتهای اقتصادی اش را تغییر دهد. عالینسب به این نتیجه رسیده بود که کمک به استمرار یک رابطه یک سویه با کشورهای پیشرفته و تبدیل شدن به یک واردکننده صرف با اصول اقتصاد اسلامی و اقتضائات تاریخی اقتصاد ایران سازگاری ندارد. با این حساب گام برداشتن در مسیر تولید ملی را به هدف اصلی خود تبدیل کرد. عالینسب از سال ۱۳۲۸ دیگر کارت بازرگانی اش را تمدید نکرد.
صنایع نفت سوز و گاز سوز عالینسب
عالینسب با سرمایه شخصی خود، «صنایع نفت سوز و گاز سوز عالینسب» را تأسیس کرد. این کارخانه پایهگذار تولید ملی پس از ملی شدن صنعت نفت بود و نماد همدلی دولت و ملت نام گرفت. به واسطه این کار بزرگ، محمد مصدق دستور داده بود که دو عدد از سماورهای عالینسب به صورت نمادین و شبانهروزی در مدخل کاخ نخستوزیری (کاخ گلستان فعلی) نصب شود. روایت شده است که مصدق یک نمونه از این سماور در دفتر کار خود قرار داده بود و برای مهمانانش از آن چای میریخت.
پروفسور هشترودی | ریاضیدان نامدار ایران
دوشنبه، 10 اردیبهشت 1397
محسن هشترودی (۲۲ دی ۱۲۸۶ تبریز- ۱۳ شهریور ۱۳۵۵ تهران) اندیشمند، شاعر و ریاضیدان ایرانی بود.
او در مدرسه دارالفنون در تهران تحصیل، و مدرک دکترای خود را در ریاضیات از دانشگاه سوربن در فرانسه دریافت کرد. پس از بازگشت به تهران، مقام استادی دانشسرای عالی، ریاست دانشگاه تبریز و ریاست دانشکده علوم دانشگاه تهران را عهدهدار بود. هشترودی از طرفداران سرسخت علوم پایه بود، به شعر و موسیقی و فلسفه علاقه داشت، و توانایی بیان مطالب علمی به زبان ساده را دارا بود. وی به عنوان یک متفکر منتقد پیشرو و ریاضیدان نامدار ایرانی، دارای اهمیت نمادین و شخصیتی اثرگذار در جامعه علمی معاصر ایران بوده است.
زندگینامه
محسن هشترودی در ۲۲ دی ۱۲۸۶ در شهر تبریز چشم به جهان گشود. پدرش شیخ اسماعیل مجتهد از مشاوران شیخ محمد خیابانی یکی از فعالان نهضت مشروطه بود. محسن هشترودی تحصیلات دبستانی خود را در مدرسههای سیروس و اقدسیه در شهر تبریز به پایان برد و سپس برای ادامه تحصیل در دارالفنون به تهران آمد. چند سالی در تهران به تحصیل پزشکی گذراند، تا در سال ۱۳۰۴ به عنوان دانشجوی بورسیه دولتی برای تحصیل در رشته ریاضیات به کشور فرانسه اعزام شد.
محسن هشترودی در سال ۱۳۱۴ با درجه کارشناسی در رشته ریاضیات از دانشگاه سوربون فارغالتحصیل شد. سپس با سرپرستی الی کارتان در همان دانشگاه به پژوهش در زمینه هندسه دیفرانسیل پرداخت و مدرک دکترای خود را در رشته ریاضیات در سال ۱۳۱۶ دریافت کرد. پس از بازگشت به ایران به عنوان استادیار در دانشکده علوم دانشسرای عالی به کار مشغول شد. در سال ۱۳۲۰ کرسی استادی دانشسرای عالی را دریافت کرد. در سال ۱۳۳۰ به مقام ریاست دانشگاه تبریز رسید، و در سال ۱۳۳۶ به عنوان رئیس دانشکده علوم دانشگاه تهران انتخاب شد. در سال ۱۳۲۳ با «رباب مدیری» ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو دختر و یک پسر به نامهای فرانک، فریبا و رامین بود.
هشترودی در طول زندگی حرفهای خود ارتباطش را با مجامع علمی بینالمللی حفظ کرد: وی در سال ۱۳۲۹ به عنوان نماینده دانشگاه تهران در کنگره بینالمللی ریاضیدانان هاروارد شرکت کرد، در مؤسسه مطالعات پیشرفته دانشگاه پرینستون و به درخواست ریاست مؤسسه اوپنهایمر به عضویت پذیرفته شد، و یک ترم پاییزی را نیز به تدریس در دانشگاه هاروارد پرداخت. هشترودی بر اثر سکته قلبی در ۱۳ شهریور ۱۳۵۵ در سن ۶۸ سالگی در تهران درگذشت و در قبرستان بهشت زهرا آرامگاه شماره ۸۲۴ به خاک سپرده شد.
کوششهای فرهنگی
هشترودی مهارت زیادی در بیان اصول و پدیدههای علمی و فناوریهای جدید به زبان ساده داشت، و با نوشتهها و سخنرانیهای خود میتوانست با قشر بزرگی از جامعه ارتباط برقرار کند و مفاهیم اصلی دانش و فناوری را به آنان منتقل نماید. به فلسفه، شعر و موسیقی علاقه زیادی داشت و خود نیز اشعاری سرود.
هشترودی از پیشروان تفکر انتقادی در ایران بود. او تأکید زیادی بر اهمیت علوم پایه داشت تا جایی که شاخههای دیگر دانش مانند علوم اجتماعی و علوم انسانی را بیاهمیت و غیرعلمی میخواند. در همین حال فلسفه، هنر و عرفان را مکمل علم میدانست. وی اعتقاد داشت که «علم» تنها نوع ارزشمند دانش، «هنر» نگاهی ظریف به زندگی، و «فلسفه» غایت معرفتشناسی است، و هیچیک بدون نوآوری و اصالت ارزشی ندارند.
پژوهشهای علمی
تخصص هشترودی در زمینه هندسه دیفرانسیل بود. مهمترین اثر علمی نگاشته شده توسط محسن هشترودی، پایاننامه دکترای او در زمینه هندسه دیفرانسیل است، که در آن یکی از مدلهای ریاضی استادش (الی کارتان) را تعمیم داد که امروزه به نام «التصاق هشترودی[۶]» (Hachtroudi Connection) شناخته میشود.[۱] او در طول زندگی حرفهای در ایران چند مقاله کوتاه علمی نیز منتشر کرد. جدای از پژوهش علمی، هشترودی به عنوان یک متفکر منتقد و ریاضیدان نامدار ایرانی، دارای اهمیت نمادین و شخصیتی اثرگذار در جامعه علمی معاصر ایران بوده است.
منبع:ویکیپدیا
حسن رشدیه | پدر فرهنگ جدید ایران
دوشنبه، 10 اردیبهشت 1397
حسن رشدیه پایه گذار آموزش و پرورش نو در ایران است. او در سال ۱۲۲۹ در محله ی چرنداب تبریز به دنیا آمد. پدرش حاج میرزا مهدی تبریزی از خوشنام تبریز بود.
پس از رسیدن به سن رشد، حسن را به مکتبخانه فرستادند. شیخ مکتبدار بیسواد و خشن بود، بر شاگردان خود سخت میگرفت و آن ها را آزار میداد.
رشدیه که میدید هم شاگردان درس را یاد نمیگیرند و هم شیخ نمیتواند به آنها بیاموزد، هر روز صبح زودتر به مکتبخانه میآمد و درس را به شاگردان یاد میداد. رشدیه پس از آموختن صرف و نحو و فقه و احکام و عربی و ادبیات، پیش نماز یکی از مسجدهای تبریز شد. آن گاه تصمیم گرفت برای ادامه ی آموزش به نجف برود، اما با خواندن مقالهای در روزنامه ی «ثریا» که شمار ایرانیان با سواد را از هر هزار نفر، ده نفر ذکر کرده بود، از سفر به نجف چشم پوشید و به بیروت رفت و در سال ۱۲۵۹ در دارالمعلمین آنجا به فراگرفتن شیوههای نو آموزش پرداخت.
او در سال ۱۲۶۱ با هدف بنیاد نهادن مدرسه به شیوه ی نو، بیروت را ترک گفت. از مدارس جدید استانبول پایتخت امپراتوری عثمانی بازدید کرد و در همان جا الفبای صوتی را برای جایگزین کردن با روش کهنهی آموزش در مدارس نو ابداع کرد. سپس به ایروان رفت و در سال ۱۲۶۲ نخستین مدرسه به سبک نو را برای کودکان مسلمان قفقاز بنیاد نهاد و با الفبای صوتی خود آغاز به تدریس کرد.
کتاب «وطن دیلی» (زبان وطن) را به ترکی به چاپ رساند و توانست با روش جدید خود، درمدت کوتاهی به نوآموزان، خواندن ونوشتن بیاموزد. ناصرالدین شاه در سر راه بازگشت از سفر سوم خود به اروپا، در ایروان توقف کرد و پس از بازدید از مدرسه ی رشدیه، از او خواست برای ایجاد مدرسههایی به شیوهی نو با او به ایران برود، اما کارشکنیها و دسیسههای درباریان، نه تنها شاه را از تصمیم خود پشیمان کرد، بلکه سبب شد تا مدرسه ی رشدیه ی ایروان بسته شود. پس از ورود شاه به تهران، با تلاش و میانجیگری برخی خیراندیشان و دانش دوستان، رشدیه اجازه یافت به ایران بازگردد و در تبریز مدرسهای باز کند.
در سال ۱۲۶۶ تا ۱۲۶۷ نخستین مدرسهی ابتدایی عمومی را در محلهی ششگلان تبریز باز کرد. اما این مدرسه و پنج مدرسه ی دیگر که او در تبریز ومشهد بنیاد نهاد، با کارشکنی ها ودسیسه های تاریک اندیشان و کهنه پرستان سرانجام بسته شدند. رشدیه با فروش مزرعه ی خود، با اجازه ی علمای نجف مسجد شیخ الاسلام تبریز را به مدرسه تبدیل کرد. در کلاسها میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان کلاسها وقتی را برای تفریح شاگردان در نظر گرفت.
این مدرسه نیز با هجوم تاریک اندیشان بسته شد. رشدیه از ایران خارج شد و به قفقاز و مصر رفت. پس از آنکه میرزاعلیخانامینالدوله، که سیاستمداری روشن بین و خوشنام بود، به والیگری آذربایجان انتخاب شد، رشدیه را به تبریز فراخواند و با ایمان به پایمردی و میهنپرستی او، دبستان بزرگی در محلهی ششگلان تبریز بنا نهاد. رشدیه در این مدرسه به ۶۰ دانشآموز کلاه و لباس یکسان پوشاند و به آموزش آن ها پرداخت.
وقتی میرزاعلیخانامینالدوله به مقام صدارت عظمای ایران رسید، میرزا حسن رشدیه را نیز به تهران فراخواند. رشدیه دوباره در مدرسه به کار پرداخت. اما با بر کناری امینالدوله و روی کار آمدن امینالسلطان، باز هم مدرسه اش بسته شد. او برای در امان ماندن از دشمنی مخالفان به قم رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند. میرزا حسن رشدیه روزنامههایی به نام «مکتب» و «طهران» هم منتشرمی کرد.
میرزا حسن رشدیه را پدر فرهنگ نو ایران خوانده اند. او در سال ۱۳۲۲ در قم درگذشت.
از رشدیه، ۲۷ جلد کتاب به جا مانده است که از میان آن ها می توان به «نهایه التعلیم»، «هدایت التعلیم فی اصول تدریس بدایه التعلیم»، «تحفه الصبیان» و «صد درس» اشاره کرد.
منبع: ویکیپدیا