تبریزتریپ

Nazar-Amulet
تبریزتریپ به شما نیاز دارد!
Travels Cover
وبلاگ تبریزتریپ

اگر روزی با شهناز هم‌کلام شدم…

دوشنبه، 20 فروردین 1397

برای قدم زدن در تبریز، هیچ جا مثل «‌خیابان شهناز‌» نیست. من شلوغی «‌تربیت‌» را دوست دارم. وقتی در پیاده‌راه «‌مقصودیه‌» راه می‌روم انگار روی رنگین‌کمان قدم زده باشم،اردیبهشت‌های «‌پیاده‌روی دانشسرا‌» -مقابل تئاتر شهر- را می‌ستایم اما هیچ جا برایم شهناز نمی‌شود.شهناز شبیه پلی است که تو را از روزمرگی و شلوغی می‌گیرد و به آرامشی دیرین می‌رساند.خانه‌های قدیمی پیدا و پنهانش، می‌توانند از خاطرات دوران‌ها برایت بگویند. گمانم اگر روزی خیابان شهناز بخواهد حرف بزند، قصه‌های جالبی خواهد داشت. لابد از پیرمردی خواهد گفت که هر تابستان درست جلوی خلیفه‌گری بساط نوبرانه‌اش را برپا می‌کند و دل خیابان را آب! شاید هم از صبحگاه خلوتی سخن بگوید که چسم‌هایش را به روی دختران دبیرستان «‌پروین‌» و «‌نبوت‌» و «‌امام‌» می‌گشاید و یا شاید یادش بیافتد عشق‌های نخستین همان بچه‌مدرسه‌ای‌ها را در ظهرهای پرشور و شر بعد از تعطیلی مدرسه، حتما ماجرای پیوندش با روزنامه‌فروشی‌ها را خواهد گفت و داستانی از داستان‌های شب‌های کریسمس؛ وقتی ارمنی‌های نازنین تبریز درخت‌هایشان را می‌آرایند و منتظرند بابانوئل روی یخ‌های خیابان شهناز برایشان کادو بیاورد شاید خیابان اگر به این‌جا برسد کسی دلش بگیرد که هیچ‌وقت سورتمه بابانوئلی نداشته تا به ارامنه تبریز عیدانه بدهد. شهناز حرف‎‌های حرف‌های زیادی از قهوه‌خانه پر دود‌‌و‌‌دم کوچه‌پس‌کوچه‌هایش دارد. از آدم‌هایی که این قهوه‌خانه‌ها پاتوقشان است و حرف‌ها و آرزوهایشان؛ همان‌طور که از کافه‌ها و قهوه‌فروشی‌های شیک و مدرنش و آدم‌های مشتری این مغازه می‌تواند ساعت‌ها صحبت کند. از سینماها و پسربچه‌های دبیرستانی که از «‌مدرسه فردوسی‌» جیم‌زده‌اند تا به عشق‌شان در سینما برسند.
اگر روزی با خیابان شهناز هم‌کلام شدم دوست دارم برایم از آدم‎‌هایی که دیده بگوید، آدم‎‌هایی که در «‌داش ماغازه‌لر‌» خرید و فروش کرده‌اند و قمار زندگی را برده و باخته‌اند، از آدم‌هایی که جلوی «کفش ملی» منتظر هم ایستاده‌اند و چهارراه شهناز تماشایشان کرده و داستان‌هایشان رو شنیده است. از عاشقانی که گریه و خنده‌شان را با شهناز شریک شده‌اند. البته حتما نظرش را درباره آن تابلو بزرگ بدقواره سرنبش که رویش نوشته بود «‌چای جهان‎‌» خواهم پرسید و دوست دارم بدانم موافق است که ‌«تزئیناتی عدالت‌» هرچند کهنه و رنگ‌‌و‌رو‌رفته؛ بازهم دوست‌داشتنی است؟ و فکر می کنم با من موافق باشد که «‌جگرکبابی شهناز‌» بهترین رستوران کثیف عالم است.
شاید دل شهناز بگیرد وفتی مغازه ساندویچ‌فروشی «‌کارون‌» یادش بیافتد با آن پیرمرد مهربان و نان باگت‌های قدیمی و پر از کالباس و جعفری. پیرمردی که تا سرش را زمین گذاشت، مغازه تغییر ماهیت داد و حالا یک دستگاه ذرت مکزیکی هم جلوی مغازه نونوارش گذاشته‌اند. شاید مغازه، حالا دیگر آن چهره تاریک و نمور را نداشته باشد، اما هیچ شهنازگردی که نوجوانی‌اش را در این خیابان گذرانده باشد هیاهوی دبیرستانی‌ها را در مقابل مغازه‌ای که به شوخی و از سر شیطنت «‌‌کارون کثافت‌» صدایش می‌کردند؛ فراموش نخواهد کرد.
خیابان شهناز اگر انسان بود؛ مهربان، بزرگ و قابل احترام می‌شد با هزاران داستان در سینه؛ هم‌کلام خوبی برای شب‌های دلتنگی و رفیق خوبی برای لبخندها. مثل حالا که همدم خوبی است برای خنده و گریه تبریز و تبریزی‌ها.

نویسنده: لیلا حسین‌نیا | تصویر از آیدین وزیری