حسن رشدیه | پدر فرهنگ جدید ایران
دوشنبه، 10 اردیبهشت 1397
حسن رشدیه پایه گذار آموزش و پرورش نو در ایران است. او در سال ۱۲۲۹ در محله ی چرنداب تبریز به دنیا آمد. پدرش حاج میرزا مهدی تبریزی از خوشنام تبریز بود.
پس از رسیدن به سن رشد، حسن را به مکتبخانه فرستادند. شیخ مکتبدار بیسواد و خشن بود، بر شاگردان خود سخت میگرفت و آن ها را آزار میداد.
رشدیه که میدید هم شاگردان درس را یاد نمیگیرند و هم شیخ نمیتواند به آنها بیاموزد، هر روز صبح زودتر به مکتبخانه میآمد و درس را به شاگردان یاد میداد. رشدیه پس از آموختن صرف و نحو و فقه و احکام و عربی و ادبیات، پیش نماز یکی از مسجدهای تبریز شد. آن گاه تصمیم گرفت برای ادامه ی آموزش به نجف برود، اما با خواندن مقالهای در روزنامه ی «ثریا» که شمار ایرانیان با سواد را از هر هزار نفر، ده نفر ذکر کرده بود، از سفر به نجف چشم پوشید و به بیروت رفت و در سال ۱۲۵۹ در دارالمعلمین آنجا به فراگرفتن شیوههای نو آموزش پرداخت.
او در سال ۱۲۶۱ با هدف بنیاد نهادن مدرسه به شیوه ی نو، بیروت را ترک گفت. از مدارس جدید استانبول پایتخت امپراتوری عثمانی بازدید کرد و در همان جا الفبای صوتی را برای جایگزین کردن با روش کهنهی آموزش در مدارس نو ابداع کرد. سپس به ایروان رفت و در سال ۱۲۶۲ نخستین مدرسه به سبک نو را برای کودکان مسلمان قفقاز بنیاد نهاد و با الفبای صوتی خود آغاز به تدریس کرد.
کتاب «وطن دیلی» (زبان وطن) را به ترکی به چاپ رساند و توانست با روش جدید خود، درمدت کوتاهی به نوآموزان، خواندن ونوشتن بیاموزد. ناصرالدین شاه در سر راه بازگشت از سفر سوم خود به اروپا، در ایروان توقف کرد و پس از بازدید از مدرسه ی رشدیه، از او خواست برای ایجاد مدرسههایی به شیوهی نو با او به ایران برود، اما کارشکنیها و دسیسههای درباریان، نه تنها شاه را از تصمیم خود پشیمان کرد، بلکه سبب شد تا مدرسه ی رشدیه ی ایروان بسته شود. پس از ورود شاه به تهران، با تلاش و میانجیگری برخی خیراندیشان و دانش دوستان، رشدیه اجازه یافت به ایران بازگردد و در تبریز مدرسهای باز کند.
در سال ۱۲۶۶ تا ۱۲۶۷ نخستین مدرسهی ابتدایی عمومی را در محلهی ششگلان تبریز باز کرد. اما این مدرسه و پنج مدرسه ی دیگر که او در تبریز ومشهد بنیاد نهاد، با کارشکنی ها ودسیسه های تاریک اندیشان و کهنه پرستان سرانجام بسته شدند. رشدیه با فروش مزرعه ی خود، با اجازه ی علمای نجف مسجد شیخ الاسلام تبریز را به مدرسه تبدیل کرد. در کلاسها میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان کلاسها وقتی را برای تفریح شاگردان در نظر گرفت.
این مدرسه نیز با هجوم تاریک اندیشان بسته شد. رشدیه از ایران خارج شد و به قفقاز و مصر رفت. پس از آنکه میرزاعلیخانامینالدوله، که سیاستمداری روشن بین و خوشنام بود، به والیگری آذربایجان انتخاب شد، رشدیه را به تبریز فراخواند و با ایمان به پایمردی و میهنپرستی او، دبستان بزرگی در محلهی ششگلان تبریز بنا نهاد. رشدیه در این مدرسه به ۶۰ دانشآموز کلاه و لباس یکسان پوشاند و به آموزش آن ها پرداخت.
وقتی میرزاعلیخانامینالدوله به مقام صدارت عظمای ایران رسید، میرزا حسن رشدیه را نیز به تهران فراخواند. رشدیه دوباره در مدرسه به کار پرداخت. اما با بر کناری امینالدوله و روی کار آمدن امینالسلطان، باز هم مدرسه اش بسته شد. او برای در امان ماندن از دشمنی مخالفان به قم رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند. میرزا حسن رشدیه روزنامههایی به نام «مکتب» و «طهران» هم منتشرمی کرد.
میرزا حسن رشدیه را پدر فرهنگ نو ایران خوانده اند. او در سال ۱۳۲۲ در قم درگذشت.
از رشدیه، ۲۷ جلد کتاب به جا مانده است که از میان آن ها می توان به «نهایه التعلیم»، «هدایت التعلیم فی اصول تدریس بدایه التعلیم»، «تحفه الصبیان» و «صد درس» اشاره کرد.
منبع: ویکیپدیا
پنجمین جشنواره بینالمللی نمایشهای خیابانی و فضای باز تبریزیم
شنبه، 8 اردیبهشت 1397
این جشنواره با حضور هنرمندانی از ایران و ۱۰ کشورعراق، تاجیکستان، ایتالیا، قزاقستان، آلمان، اتریش، آذربایجان، ترکیه، مقدونیه، گرجستان ۵ تا ۱۰ اردیبهشت برگزار خواهد شد.
۳۲ نمایش در طول برگزاری این جشنواره اجرا خواهد شد:۱۲ نمایش از کشورهای یاد شده ، ۱۴ نمایش از تبریز و بقیه به صورت مهمان در این جشنواره ها شرکت کرده اند.
موضوعات جشنواره مسائل شهر و شهروندی است و طرح ها و آثاری که به رویداد بین المللی تبریز ۲۰۱۸ با نگاه بدیع و خلاقانه بپردازند، از اولویت ویژه برخوردار خواهند بود.
پنجمین جشنواره بین المللی نمایش های خیابانی و فضای باز در چهار بخش مسابقه ، کار اولیها ، خادمین شهر و مهمانان ملی و بین المللی برگزار میشود.
منبع: خبرگزاری صداوسیما
ائشحلر قعفهسی (قهوهخانه خران)
جمعه، 7 اردیبهشت 1397
قهوهخانه خران (به ترکی آذربایجانی: اِشَّکلَر قهوهسی) معروف به قهوهخانه حاج عباسعلی، قهوهخانهای در سرای ایکی قاپیلی در راستهبازار تبریز بود که طنزگویان و بذلهگویان تبریز در آن جمع شده و انواع طنز، جوک، بذله و شوخیها را با موضوعات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و فلسفی در میان مشتریان قهوهخانه مطرح میکردند. این قهوهخانه نخست به نام دَبَهْلر قهوهسی (Dabah’lar) قهوهخانه بیخیالان یا لودهها شهرت داشت؛ ولی بعدها که نشریه طنز توفیق سوژه حزب خران را درست کرد، این قهوهخانه هم به نام اشکلر قهوهسی مشهور شد.
در سال ۱۳۵۵ کارت مخصوصی همراه با آرم مخصوص و عکس صاحب کارت، برای هر یک از اعضای قهوهخانه چاپ شد. «ماشاالله رزمی»، در مقالهای که در آن به قهوهخانههای تبریز پرداخته، دربارهٔ این قهوهخانه چنین نوشته است: «این قهوهخانه، جای هر کسی نبود و رفتن به آنجا مستلزم آن بود که تحمل هر توهین و حتی تحقیری را داشته باشد.» این قهوهخانه تا چند سال پس از انقلاب ۱۳۵۷ دایر بود که در نهایت از ادامه فعالیت آن جلوگیری به عمل آمد. با این حال، بعدها در گوشه و کنار شهر، قهوهخانههایی به این نام شکل گرفته و بعد از مدتی از بین رفت.
اسفندیار قرهباغی، فرزند «قلی خان سالار» (مشهور به ساری قلی خان)، که از طنزپردازان این قهوهخانه بود، در مورد پدرش و این قهوهخانه چنین گفته است:
«پدر من و دوستانش تفکرات روشنفکری خود را از طریق جملات طنز در جامعه نزج و نسخ میدادند. با توجه به اینکه ارتباطات در آن دوره مثل دوره امروزی ما قوی و با سرعت انجام نمیگرفت. حتی آنها در زمان اشغال آذربایجان توسط روسها حتی قهوهخانهای و محفلی تشکیل دادند در محله «ایکی قاپیلی» یا ایکی قالا به نام «ائششکلر قهوهسی» و خیلیها هم فرض کرده بودند، کسانی که به این قهوهخانه میروند، افرادی بیشعور و لمپن هستند. در حالی که اقتضای زمان ایجاب کرده بود که آنها برای انتقال پیام خود به جامعه در کسوت چنین اسمی کار خود را انجام دهند. آنها سیاستمداران و افراد متفکری بودند که به دلیل اختناق حاکم در جامعه در این محفل از طریق طنز و ماجراهای طنز افکار و عقاید را در جامعه تبریز انتشار میدادند. حتی پس از اتمام دوره اشغال و عقبنشینی روسها باز این کار ادامه یافت و در نشریه توفیق صفحهای اختصاص داده شد به حزبی به همین نام حزب خران که فکر میکنم حتی عضوگیری هم کردند.»
در روزگاری که طنز و شوخی آذربایجان در ادبیات ایران جایی برای خود باز کرده بود، نویسندگانی چون جلال آل احمد، منوچهر هزارخانی، عمران صلاحی، صمد بهرنگی و غلامحسین ساعدی، گاهی به این قهوهخانه آمده با طنزگویان تبریز گپ میزدند و تبریزیهای شوخطبع نیز سر به سر آنها میگذاشتند.
بهروز دولتآبادی، در مورد سفر جلال آل احمد به تبریز در اردیبهشت ۱۳۴۶ و حضور وی در کافه خران، چنین نوشته است: «بچهها پیشنهاد کردند که به «قهوهخانه میتچیلار» برویم. جلال بیدرنگ قبول کرد. بین راه از اوضاع و احوال قهوهخانه کلی برایش تعریف کردیم. دراین قهوهخانه همه نوع آدم، کارگر و تاجر و روشنفکر و با هر طرز تفکر جمع میشدند و با طنز تلخ و گزنده و نیشدار هیچ تازه واردی را بی نصیب نمیگذاشتند. شاید طنز زهرآلود طنازان این قهوهخانه واکنشی بود به اعمال رژیم گذشته که خود را زیاد جدی گرفته بود. با وارد شدن ما به قهوه خانه، اینک ما برایشان شکار خوبی بودیم…»
غلامحسین ساعدی سخنان تبریزیها را به آل احمد ترجمه میکرد و او نیز از شوخی آنها خندهاش میگرفت. جلال بارها گفته بود «از کلام طنز و شوخی قهوهخانه لذت میبرم.» او میگفت: «اگر عمری باشد، این قهوهخانه را در کتابی معرفی خواهم کرد.» بدین ترتیب این قهوهخانه بر سر زبانها افتاد و از همه نقاط کشور که راهی تبریز میشدند سراغ قهوهخانه بذلهگویان را میگرفتند.
از افراد سرشناس برخواسته ازاین قهوهخانه میتوان به میرمحسن مستجابالدعوه، اسماعیل حیدری و قلیخان سالار (ساری قلی خان) اشاره کرد.
منبع: ویکیپدیا
پینوشت: تصویر نمادین است.
جشن بزرگ مردمی تبریز ۲۰۱۸
پنجشنبه، 6 اردیبهشت 1397
جمعه، ۷ اردیبهشت ماه ۱۳۹۷
ساعت ۱۷
شهرک خاوران، مرکز همایشهای بینالمللی تبریز
میرزا جبار عسگرزاده (باغچهبان) | بنیانگذار مدرسه و زبان ناشنوایان ایران
چهارشنبه، 29 فروردین 1397
میرزا جبار عسگرزاده معروف به جبار باغچهبان (۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴، ایروان – ۴ آذر ۱۳۴۵، تهران) بنیانگذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز است. او همچنین اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک در ایران است.
زندگی و فعالیتها
میرزا جبار عسگرزاده به سال ۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴ در شهر ایروان پایتخت کنونی جمهوری ارمنستان به دنیا آمد و جدّش از مردم تبریز یا ارومیه بود. او ابتدا در تبریز کودکستانی را تحت عنوان «باغچه اطفال» دایر کرد و به همان خاطر خود را باغچهبان نامید.
او مدرسه ناشنوایان را در سال ۱۳۰۳ با وجود مخالفتهای زیاد از جمله رئیس فرهنگ وقت دکتر محسنی در تبریز دایر کرد. این کلاس جنب باغچه اطفال باغچهبان در کوچه انجمن در ساختمان معروف به عمارت انجمن تأسیس شد.
او از سال ۱۳۰۷ خورشیدی علیرغم دشواریهای وسیع چاپ و کلیشه، چاپ کتابهای ویژه کودکان را با نقاشیهایی که خود میکشید آغاز کرد. یکی از کتابهای وی با عنوان «بابا برفی» توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده و شورای جهانی کتاب کودک آن را به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب کرد. ثمین باغچهبان، آهنگساز و نویسنده، یکی از فرزندان جبار باغچهبان است.
در کتاب فارسی خوانداری چهارم دبستان،درس دهم:باغچه اطفال،تکه ای نوشته شده است که:شبی اندیشه های خود را به صورت شعری درآوردم.برای اینکه در جست و جوی مداد و کاغذ،چراغی روشن نسازم و کسی را بیدار نکنم،قطعه زغالی از منقل کرسی برداشتم و با آن شعرم را بر دیوار نوشتم.
ابتکارات ویژه باغچهبان در آموزش عبارت بودند از:
-
- روش شفاهی در تعلیم ناشنوایان
- آموزش روش حساب ذهنی به ناشنوایان
- گاهنجار (گاهنما) وسیلهای برای نشان دادن پستی و بلندیهای اقیانوسها روی نقشه به کودکان
- الفبای گویا
- گوشی استخوانی یا تلفن گنگ
آثار
- برنامه کار آموزگار – ۱۳۰۲
- الفبای آسان – ۱۳۰۳
- الفبای دستی مخصوص ناشنوایان – ۱۳۰۳
- خانم خزوک – ۱۳۰۷
- زندگی کودکان – ۱۳۰۸
- گرگ و چوپان – ۱۳۰۸
- پیر و ترب – ۱۳۱۱
- بازیچه دانش – ۱۳۱۱
- دستور تعلیم الفبا – ۱۳۱۴
- علم آموزش برای دانشسراها – ۱۳۲۰
- بادکنک – ۱۳۲۴
- الفبای خودآموز برای سالمندان – ۱۳۲۶
- پروانهنین کتابی – ۱۳۲۶
- الفبا – ۱۳۲۷
- اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفبا – ۱۳۲۷
- الفبای گویا – ۱۳۲۹
- برنامهٔ یکساله – ۱۳۲۹
- کتاب اول ابتدایی – ۱۳۳۰
- حساب – ۱۳۳۴
- کتاب اول ابتدایی – ۱۳۳۵
- آدمی اصیل و مقیاس واحد آدمی – ۱۳۳۶
- درخت مروارید – ۱۳۳۷
- خیام آذری – ۱۳۳۷
- رباعیات باغچهبان – ۱۳۳۷
- روش آموزش کر و لالها – ۱۳۴۳
- من هم در دنیا آرزو دارم – ۱۳۴۵
- بابا برفی – ۱۳۴۶
- عروسان کوه – ۱۳۴۷
- زندگینامهٔ باغچهبان به قلم خودش – ۱۳۵۶
- شب به سر رسید – ۱۳۷۳
- کبوتر من – ۱۳۷۳
منبع: ویکیپدیا
سید محمدحسین مبین | پزشک، شاعر و پدر جذامیان ایران
چهارشنبه، 29 فروردین 1397
سیّد محمدحسین مُبَیِّن (زاده ۱۳ آذر ۱۳۰۶ در تبریز، درگذشت ۶ مهر ۱۳۹۴ در تبریز) پزشک، نویسنده و شاعر اهل تبریز بود. به جهت فعالیتهای گسترده دکتر مبین، در حوزه بیماری جذام، از وی به عنوان «پدر جذامیان ایران» یاد میشود. وی در ریشهکنی این بیماری در ایران، نقش به سزایی داشت.
زندگینامه
دکتر مبین در سال ۱۳۰۶ در یکی از محلات قدیمی تبریز به نام چرنداب زاده شد. او سه برادر و دو خواهر داشت که در بین آنها او پنجمین فرزند خانواده بود. پدرش عطار بود و با گیاهان دارویی بیماران را معالجه میکرد و از آنجا که سید بود در خانههای مردم روضه میخواند.
تحصیلات ابتدایی را در دبستان معرفت تبریز به اتمام رسانده و در سال ۱۳۱۹ به همراه همه اعضای خانواده، به دلیل حضور برادر بزرگش در کرمان به آنجا کوچ کرده و کلاس شش و دوره دبیرستان را در مدرسه اواخر قاجاریه کرمان به پایان رساند. در دوران متوسطه بهخاطر علاقهای که به ادبیات داشت، سراغ شعر و شاعری رفت؛ اما با توصیه برادرش تغییر رشته داده و در رشته تجربی مشغول به تحصیل شد. مبین در این مورد چنین گفته است: «در دوران متوسطه به خاطر علاقهای که به ادبیات داشتم سراغ شعر و شاعری رفتم؛ اما برادرم به من گفت باید در رشتهای تحصیل کنم که بتوانم برای مردم کشور مفید باشم و شعر نمیتواند دردی از دردهای آنها را درمان کند. به همین خاطر تغییر رشته دادم و در رشته تجربی مشغول به تحصیل شدم. طبابت علاقهای بود که در درون من وجود داشت.»پس از ۶ سال اقامت در کرمان به تبریز مراجعت و با اخذ دیپلم طبیعی از دبیرستان فردوسی در سال ۱۳۲۸ وارد دانشکده پزشکی تبریز شد و در سال ۱۳۳۴ به دریافت دکترای پزشکی نایل آمد.
وی پس از طی خدمت نظام وظیفه در سال ۱۳۳۷ به استخدام وزارت بهداری درآمد و خدمات پزشکی، اجتماعی خود را با بیماریابی جذام در آذربایجان شرقی آغاز کرد و پس از یک سال فعالیت در امر بیماریابی در سال ۱۳۳۸ به عنوان کفیل آسایشگاه جذامیان باباباغی تبریز به ادامه فعالیت پرداخت. در سالهای دهههای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰، بیماری جذام در نقاط مختلف کشور بهویژه آذربایجان شیوع زیادی پیدا کرده بود. مبین دربارهٔ این دوران چنین گفته است: «آن زمان ۵۵۰ بیمار جذامی در آنجا (باباباغی) زندگی میکردند. در آن سالها پزشکان داخل کشور حاضر نبودند، برای درمان این بیماران کار کنند. دیدن رنج و عذاب آنها باعث شد تا همه زندگیام را وقف آنها کنم. هر روز صبح زود به این مرکز میرفتم و تا ساعت ۱۰ شب مشغول درمان بیماران و رسیدگی به وضعیت زندگی آنها میشدم.»او در سال ۱۳۳۹ با نشاط وثوقی (مادر جذامیان ایران)، ازدواج کرد. مبین در مورد ازدواج با همسرش نیز چنین گفته است: «همسرم جزو نخستین فارغالتحصیلان دانشکده مامایی در تبریز بود. وقتی با او پیمان زناشویی بستم شرط ازدواجمان کمک به بیماران جذامی بود و او هم پذیرفت و ۲۰ سال در کنار من در آسایشگاه باباباغی به بیماران خدمت کرد.»
در سال ۱۳۴۱ با استفاده از بورس تحصیلی سازمان بهداشت جهانی برای طی دوره آموزشی علمی و عملی جذام، رهسپار کشورهای اسپانیا، پرتقال، نیجریه و مالی گردید. پس از این دوره آموزش عالی به ایران مراجعت و به عنوان رئیس آسایشگاه باباباغی مشغول به خدمت شد.
در سال ۱۳۴۸ با ادغام سازمان بهداری و دانشگاه تبریز به دانشگاه منتقل و موفق به اخذ تخصص در رشته بیماریهای پوستی و آمیزشی از دانشگاه تبریز شد. در بخش پوست دانشکده پزشکی بیمارستان بابک (هفتم تیر) به عنوان عضو هیئت علمی به فعالیتهای علمی–پزشکی خود ادامه داد.
مبین از بهمن سال ۱۳۵۳ به عنوان عضو افتخاری «انجمن کمک به جذامیان ایران» و چند سالی نیز به عنوان رئیس «انجمن کمک به جذامیان آذربایجان» به بیماران جذامی خدمت کرده است. دکتر مبین نه تنها در انجمن «حمایت از جذامیان» بلکه در بقیه مجامع خیریه نیز از آن جمله «کمیته امداد امام خمینی»، «انجمن خیریه نوبر تبریز»، «مؤسسه حمایت از مستمندان» و «هیئت عیادت از بیماران» فعالانه حضور داشت. وی در سال ۱۳۵۵ نیز به عضویت «هیئت تحریریه مجله پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تبریز» انتخاب شد.
دکتر مبین در آبان ماه ۱۳۶۷ بازنشست شد؛ با این حال خدمات خود را به عنوان رئیس «مرکز بررسی و تحقیق بیماریهای پوست آذربایجان شرقی» و «بیمارستان جذامیان باباباغی تبریز» ادامه میداد. بیمارستان جذامی باباباغی در سایه فعالیتهای وی پیشرفت قابل توجهی در بعد کمی و کیفی یافته و به مرکز فعالی برای تحقیق و بررسی جذام و درمان نگهداری جذامیان تبدیل شده است. در زمینه تعلیم و آموزش بیماریهای پوست به مرکز مجهز علمی و عملی مبدل شده و دانشجویان پزشکی، پرستاری، کارشناسان و کاردانان علوم آزمایشگاهی و دانشجویان علوم انسانی و پیراپزشکی از امکانات آموزشی این مرکز استفاده کرده و عده زیادی از دانشجویان پزشکی پایاننامههای تحصیلی خود را با راهنمایی و همکاری دکتر مبین تدوین و تهیه میکردند.
در شهریور ماه ۱۳۷۸، در مراسمی از وی به عنوان یکی از ۱۰ پزشک پیشکسوت ایران تجلیل شد.در بهمن ۱۳۹۱، «نشان افتخار تبریز» توسط شهردار تبریز به وی اعطا شد. در دی ماه ۱۳۹۳ نیز مجسمهای برنزی از دکتر مبین در مقابل مطب سابق او واقع در تقاطع خیابان طالقانی و ۱۷ شهریور تبریز از سوی شهرداری تبریز نصب شد.
دکتر محمدحسین مبین در صبح روز دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴ در سن ۸۸ سالگی به علت کهولت سن، درگذشت.پیکر وی بنا به وصیت خودش، در جوار آرامگاه همسرش نشاط وثوقی، در گورستان وادی رحمت تبریز به خاک سپرده شد.
محمدحسین مبین، علاوه بر پزشکی، در حوزه ادبیات و شعر نیز فعالیت داشت. وی در شعر «شمشک» تخلص کرده و آثار بسیاری در زمینههای مختلف ادبی خصوصاً ادبیات آذربایجان و کودکان دارد که برخی از این آثار چاپ و برخی دیگر نیز در نشریات مختلف کشور منتشر شده است که عبارتند از:
-
- عاشیقلار (مقدمهای بر کتاب آذربایجان عاشیقلاری) (۱۳۶۳)
- به یاد شهریار (سوگواره و سوگنامهها) (۱۳۶۸)
- غنچههای خونین (قانلی چیچکلر) (۱۳۶۹)
- قاپیمیز آچیلیرگونشه ساری (مقدمهای بر کتاب شعر ذوالفقار کمالی) (۱۳۶۹)
- سخنان عارفانه و نصایح حکیمانه نظامی گنجوی (۱۳۷۰)
- شیطان در شعر شهریار (گامی در راستای شهریار شناسی) (۱۳۷۰)
- آچیل چتریم آچیل (اوشاقلار ادبیاتی “۱”) (۱۳۷۴)
- گل باهاریم گل (اوشاقلارادبیاتی “۲”) (۱۳۷۸)
- قوش یوواسی (اوشاقلار ادبیاتی “۳”) (۱۳۷۸)
- تبریز گنجه نهفته در بسته تاریخ (۱۳۷۸)
- جذاملی سارای (۱۳۸۰)
و اشعار و قطعات منظوم دیگر از قبیل: «آی بالام باغدا ناوار»، «رسامین قلمینده طبیعت جانلانیر».
دکتر مبین گذشته از فعالیتهای ادبی، بهدلیل شخصیت مؤثری که داشت به درون ادبیات نیز راه یافته است. در «رمان آواوا» (نوشتهٔ ناصر منظوری) کاراکتر پروفسور شیمشک، همان شخصیت دکتر مبین است.
منبع: ویکیپدیا