تبریزتریپ

Nazar-Amulet
تبریزتریپ به شما نیاز دارد!

امروز پنجشنبه، ما ساعت ۸ صبح به سمت تبریز حرکت کردیم. می‌خواستیم هرچه زودتر به تبریز و بازارش که پنجشنبه ها تا ساعت یک بیشتر باز نیست، برسیم به همین خاطر همه تو ماشین خود به خوردن چیزی به عنوان صبحانه اکتفا کردند. ساعت ۱۱وارد تبریز شدیم. جلوی اولین عابر ترمز کردیم که ادرس بپرسیم چیزی که خیلی چشمگیر بود لهجه انان بود و تا تو را به مقصد نمی رساندن از ادامه ادرس دست نمکیشیدن ما هم که جایی را بلد نبودیم مجبور میشدیم چند بار بپرسیم. ظاهرا باید از پلی به اسم قاری رد میشدیم که آخرم ما نفهمیدیم گاری یا قاری. بعد از کلی پرس و جو با دیدن سر در بازار تیمچه مظفری خوشحال از اینکه رسیدیم پیاده شدیم. گذر از دالانهای تنگ و باریک و بلند و مزین به فرشهای ابریشمی رنگارنگ حس خوبی بود. دیدن فرشهایی که هر کدام یک نقش و رنگ داشت ادم را به وجد می آورد.

چیزی که قدم به قدم در بازار دیده میشد، تخم مرغ و سیب زمینی بود که مردم یک عدد تخم مرغ را با یک عدد سیب زمینی و یک قاشق کره و یک نیمه مشت نمک و یک قرص نان انچنان به هم می مالیدند تا له شود و سپس با نوشابه ای بصورت ساندویچی صرف می کردند. جالب بود تمام این عملیات دور یک گاری قدیمی با چراغ نفت سوز جهت گرم نگه داشتن غذا صورت می گرفت. این خوراکی صبح تا شب مشتری داشت و هنگام ظهر ازدحام بیشتری داشت. چیز ی دیگری که بر روی دیوار‌های کاه گلی بازار جلب توجه میکرد اعلامیه‌های فوتی انان بود که سیاه وسفید و در قطع ۳۰×۴۰ سانتی متر، با داشتن دو عکس متفاوت که یکیش فرد فوت شده بود و دومی اخرین نفر فوت شده از ان خانواده بود که به این صورت یادش را گرامی می‌داشتند. در نگاه اول ادم فکر میکرد دو نفر فوت کردند. نوشتن اسامی بستگان که خود طومار ی بود بر روی اعلامیه ها، شاید نصف صفحه اعلامیه تشکر از بستگان و کسبه بود.

همچنان محو تماشای بازار و فرشها و گرفتن عکس یادگاری بودیم که زمان را فراموش کرده بودیم با مالش رفتن دلهایمان نگاهی به ساعت کردیم که ۳ بعد از ظهر را نشان می‌داد. (به گفته بازاریها) رستوران حاج علی را برای ناهار انتخاب کردیم. بعد از کلی پیاده روی به رستوران حاج علی که خیلی ساده و بی الایش بود، رسیدیم . از انجایی که کباب بناب تبریز معروف است همگی کباب بناب سفارش دادیم.کباب با برنج و کره محلی که کنارش گذاشته بود، خوشمزه تر شده بود. چیزی که جالب بود بعد از غذا طالبی به عنوان دسر سرو میکرد، برای ما که خیلی خسته بودیم به جا بود.

به خانه مشروطه که همان حوالی بود رفتیم. ترکیب سنت و مدرنیته به وضوح دیده میشد باز سازی که انجام شده بود بنظرم مدرنیته امد. خانه تبدیل به موزه شده بود که دو طرف در ورودی با تندیسهای ستار خان و باقر خان مزین شده بود. از شاخص ترین اشیا موزه میتوان به سلاح کمری ستارخان و فرش مشروطه اشاره کرد. دیدن موزه تا ساعت ۵ طول کشید. از خستگی و بی خوابی شب قبل همه دوست داشتیم هر چه زودتر به هتلی که از قبل رزو کرده بودیم، برسیم. زمانی که کلید اتاقهایمان را تحویل گرفتیم همگی خواب را بر هر چیزی ترجیح دادیم. تا ساعت ۳۰/۷ خوابیدیم ،خواب دلچسبی بود.

بعد از ظهر اقایون همه خواب بودند جز یاشار که با پیشنهاد ما خانمها به ارگ علیشاه رفتیم، که نزدیک میدان شهرداری تبریز که به( میدان ساعت) معروف است. از هتل پیاده رفتیم به سمت ارگ که شاخص ترین بنای تبریز است، تنها بنایی بوده که از دور دست دیده میشده، این مجموعه تاریخی در بر گیرنده مدرسه، مسجد و خانقاه است. زمانی که ما رسیدیم غروب افتاب بود که انعکاس نور، سایه روشنهای قشنگی ایجاد کرده بود. با گشتن ان و انداختن عکس به سمت میدان شهرداری (ساعت) که در مقابل کاخ شهرداری تبریز معروف به (ساختمان ساعت) واقع شده است، رفتیم. مردم تبریز به این میدان (ساحات قاباغی ) می‌گویند. این برج ساعت علاوه بر شکوه خاصی که به میدان شهرداری داده است، هر ربع ساعت زمانسنجی و وقت شناسی را به مردم این شهر گوشزد می‌کند. من فکر کردم ساختمان کلیسا است. معماری ان و شکل بنا و حتی ستونی که ساعت روی ان قرار دارد تداعی کننده ساختمان ها ی کلیسا بود. حتی صدایی که برای زمانسنجی میداد شبیه ناقوس کلیسا بود. برای بازدید موزه ان وارد حیاط گلکاری شده زیبایی شدیم که با در بسته موزه مواجه شدیم، تعطیل شده بود. اقایون که از تازه خواب بیدار شده بودند دور میدان قرار گذاشته بودیم، به سمت ایل گلی (شاه گلی) راه افتادیم.

میدان ساعت تبریز

میدان ساعت تبریز

پارک معروف و بسیار زیبا و باشکوهی که از همه جای تبریز پنج شنبه و جمعه ها خانواده ها برای تفریح می‌ایند و یک استخر خیلی بزرگ دارد که در ان مردم قایق سواری میکردند. وسط استخر یک عمارت از دوره قاجار است که الان تبدیل به رستوران شده است. در کنار این پارک هله هولی فروشی از اش دوغ گرفته تا جگر و بلال و . . . چشم نوازی میکرد. یکی از دوستان ما (مهران) که خیلی شکمو است، پیشنهاد داد از همه چی تست کنیم. من که دو سال بود به خاطر ارتودنسی بلال نخورده بودم مثل بچه ها ذوق میکردم، اخ جون بلال،که خیلی نرم و خوشمزه ای بود . من همچنان مشغول بلال خوردن بودم مهران اش دوغ گرفته بود. هنوز اش تمام نشده رفت سراغ سیب زمینی و تخم مرغهایی که توصیف کرده بودم. هنوز لقمه ام تموم نشده بود، رفت سراغ جگر، انگار مسابقه بود و کورس گذاشته بودیم. من که حالم بد شده بود، مهران دوباره جگر سفارش داد و با ولع می‌خورد. تنها جایی که مهران با هیجان زیاد از سفر تعریف میکرد همینجا بود. تازه بعدش رفتیم رستوران و کباب سفارش دادند. ولی من فقط چایی خوردم. بعد از این همه افراط در خوردن پیشنهاد دادم در پارک قدم بزنیم که چند تن از دوستان همراهی کردند، اقایون هم به بهانه ماشین اوردن از پارک خارج شدند.

شاهگلی تبریز

شاهگلی تبریز

جمعه، ما تصمیم گرفتیم بقیه جاهای دیدنی تبریز را که کم هم نیست، ببینیم. از موزه شهرداری شروع کردیم که باز هم با در بسته مواجه شدیم اقایان مسئول هنوز نیامده بودند. به مسجد کبود رفتیم. لحظه‌ای که با تمام وجود قدم به درون مسجد کبود نهادیم، با آنکه از آن همه زیبایی چیز زیادی به جای نمانده، باز هم این فضای ایرانی –اسلامی است که روحمان را با دنیایی از عرفان و ملکوت گره می‌زند. همانطور که از نامش پیداست، این عمارت تماما با کاشی‌های لاجوردی و فیروزه فام پوشیده شده است؛کاشی‌هایی از جنس دریا و آسمان. با آنکه هنرمند کاشیکار تمام ظرافت خود را در ساخت آن بکار گرفته است ولی نبود نور کافی درون مسجد، دیده شدن این ظرافت‌ها را با مشکل مواجه کرده است. کاش می‌شد این همه ذوق را با جلوه بیشتری برای بازدیدکنند گان نمایان ساخت تا از قدرت نقوش اسلیمی آن کاسته نشود. در هیچ نقطه‌ای این همه ظرافت و عظمت یک جا و در کنار هم دیده نمی شود . ذهن با دیدن این همه زیبایی به آرامش میرسد ولی چه زمان کوتاهی است این احساس ناب ; زیرا وجود قهوه خانه‌ای با میزو صندلی‌های پلاستیکی رنگارنگ در پارک اطراف مسجد انسان را دوباره به زندگی دنیوی باز می‌گرداند.

به موزه اذربایجان رفتیم که در جوار مسجد کبود است. این موزه سه طبقه است که طبقه اول در برگیرنده اشیا قدیمی که قدمت انها به دوره قاجار میرسد چیزی که نظر من و دوستانم را جلب کرد، ساخت جواهرات امروزی الگو برداری از ان دوره است. طبقه دوم هم در بر گیرنده سکه‌های قدیمی بود. طبقه زیرین این موزه مجسمه‌های ساخته شده از احد حسینی را شامل میشود که دید عمیقی نسبت به سرگذشت و اخلاق انسان در دوره‌های متمادی دارد. این هنرمند تبریزی به داوینچی ایرانی شهرت دارد. چیزی که در مجسمه ها ی این هنرمند به وضوح دیده می‌شود حس ترس، گناه، خشم و. . . است که به بییننده منتقل میشود. من و دوستانم محو تماشای اثار بودیم و دلمان نمی خواست سالن را ترک کنیم. فضای دلنشینی بود که انسان را مجذوب خود میکرد.

از انجا به سمت موزه قاجار رفتیم. ساختمان ان دارای حیاط اندرونی و بیرونی بود، وسط ان حوض بزرگی قرار داشت که اطراف ان با گلهای زیبایی مزین شده بود. داخل ان اتاقها هم به شکل اندرونی و بیرونی بودند. چیزی که در این موزه بیشتر دیده میشد لباسهای ترمه دوزی شده با رنگهای ناب ایرانی بود. تالار موسیقی موزه حال و هوای موسیقی سنتی و قدیمی آذربایجانی را در سالیان گذشته تداعی می‌کرد. سه تار ،گرامافون و پیانو، تندیس ابوالحسن صبا استاد موسیقی و ابوالحسن خان اقبال آذر استاد آواز و موسیقی ایرانی میهمانان را خوش‌آمد گویی میکردند.

از موزه قاجار پیاده به سمت مقبره الشعرا که بهم خیلی نزدیک بودند، راه افتادیم. معماری قشنگ و جالبی داشت، نزدیک به ۲۲ یا ۲۳ تا شاعر داشت که از همه مهمترشون به نظر من شهریار بود و داخلش با تابلوهای برجسته از شعرا, انها را معرفی کرده بودند. چیزی که تابلو ها را بسیار چشمگیر کرده بود ،کنار هم قرار دادن سنگهای بسیار ریز تیره و روشن بود که پرتره زیبایی خلق شده بود. فضای داخل ارامش خاصی با صدای شهریار که اهنگهایش را زمزمه میکرد، داشت. از انجا باز هم به موزه شهرداری رفتیم که باز هم با در بسته مواجه شدیم. یکی از دوستان گفت :” سه بار امدیم تشریف نداشتین”

مقبرۀ الشعرا تبریز

مقبرۀ الشعرا تبریز

ساعت ۳ بعد از ظهر بود از گرسنگی دیگر رمق راه رفتن نداشتیم. با پیشنهاد ستاره که یکی از دوستان ترک زبانش فست فود کاکتوس را معرفی کرده بود به انجا رفتیم، باز هم با در بسته مواجه شدیم، ناهار سرو نمیکرد، فقط شام. ستاره با دوستش تماس گرفت یک رستوران سنتی را معرفی کرد. ما هم بدمان نمی امد غذای سنتی تبریز را بخوریم، استقبال کردیم. پرسان پرسان به رستوران سنتی نوبری که قبلا حمام بوده و الان تبدیل به رستوران سنتی و در عین حال شیکی شده بود، رسیدیم. رستوران هم تخت داشت و هم میز و صندلی، ما که از صبح راه رفته بودیم ترجیح دادیم روی تخت بنشینیم. تخت بزرگی گوشه دنجی انتخاب کردیم و ولو شدیم. باز هم دوستان با دوربینهایشان به ثبت لحظات پرداختند. وقتی پیشخدمت منو غذا را اورد هر کس نظری میداد بیچاره گیج شده بود. بالاخره موفق شد سفارش همه دوستان را بگیرد. من کوفته تبریزی سفارش دادم، که از حق نگذریم خوش رنگ و خوشمزه بود. بعد از خوردن غذا به قسمت چایخانه رفتیم که به نوبه خود زیبا بود. اتاق بزرگی که دور تا دور ان تخت چیده بودند، وسط ان حوض ابی رنگ شش ضلعی بزرگی که با یک فواره اب نما تزیین شده بود. درون حوض ماهیهای قرمز رنگ خود نمایی می‌کردند. دور تا دور حوض هم مخده چیده بودند که ما روی مخده ها نشستیم. با سینی چای خوش رنگی همراه با نبات پذیرایی شدیم که خیلی به جا بود.

علی | خرداد ۱۳۹۱