تبریزتریپ

Nazar-Amulet
تبریزتریپ به شما نیاز دارد!
Travels Cover
وبلاگ تبریزتریپ

میرزا جبار عسگرزاده (باغچه‌بان) | بنیان‌گذار مدرسه و زبان ناشنوایان ایران

چهارشنبه، 29 فروردین 1397 میرزا جبار عسگرزاده

میرزا جبار عسگرزاده معروف به جبار باغچه‌بان (۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴، ایروان – ۴ آذر ۱۳۴۵، تهران) بنیان‌گذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز است. او همچنین اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک در ایران است.
زندگی و فعالیت‌ها
میرزا جبار عسگرزاده به سال ۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴ در شهر ایروان پایتخت کنونی جمهوری ارمنستان به دنیا آمد و جدّش از مردم تبریز یا ارومیه بود. او ابتدا در تبریز کودکستانی را تحت عنوان «باغچه اطفال» دایر کرد و به همان خاطر خود را باغچه‌بان نامید.

او مدرسه ناشنوایان را در سال ۱۳۰۳ با وجود مخالفت‌های زیاد از جمله رئیس فرهنگ وقت دکتر محسنی در تبریز دایر کرد. این کلاس جنب باغچه اطفال باغچه‌بان در کوچه انجمن در ساختمان معروف به عمارت انجمن تأسیس شد.

او از سال ۱۳۰۷ خورشیدی علی‌رغم دشواری‌های وسیع چاپ و کلیشه، چاپ کتاب‌های ویژه کودکان را با نقاشی‌هایی که خود می‌کشید آغاز کرد. یکی از کتاب‌های وی با عنوان «بابا برفی» توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده و شورای جهانی کتاب کودک آن را به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب کرد. ثمین باغچه‌بان، آهنگساز و نویسنده، یکی از فرزندان جبار باغچه‌بان است.

در کتاب فارسی خوانداری چهارم دبستان،درس دهم:باغچه اطفال،تکه ای نوشته شده است که:شبی اندیشه های خود را به صورت شعری درآوردم.برای اینکه در جست و جوی مداد و کاغذ،چراغی روشن نسازم و کسی را بیدار نکنم،قطعه زغالی از منقل کرسی برداشتم و با آن شعرم را بر دیوار نوشتم.

ابتکارات ویژه باغچه‌بان در آموزش عبارت بودند از:

    • روش شفاهی در تعلیم ناشنوایان
    • آموزش روش حساب ذهنی به ناشنوایان
    • گاهنجار (گاه‌نما) وسیله‌ای برای نشان دادن پستی و بلندی‌های اقیانوس‌ها روی نقشه به کودکان
    • الفبای گویا
    • گوشی استخوانی یا تلفن گنگ

آثار

  • برنامه کار آموزگار – ۱۳۰۲
  • الفبای آسان – ۱۳۰۳
  • الفبای دستی مخصوص ناشنوایان – ۱۳۰۳
  • خانم خزوک – ۱۳۰۷
  • زندگی کودکان – ۱۳۰۸
  • گرگ و چوپان – ۱۳۰۸
  • پیر و ترب – ۱۳۱۱
  • بازیچه دانش – ۱۳۱۱
  • دستور تعلیم الفبا – ۱۳۱۴
  • علم آموزش برای دانشسراها – ۱۳۲۰
  • بادکنک – ۱۳۲۴
  • الفبای خودآموز برای سالمندان – ۱۳۲۶
  • پروانه‌نین کتابی – ۱۳۲۶
  • الفبا – ۱۳۲۷
  • اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفبا – ۱۳۲۷
  • الفبای گویا – ۱۳۲۹
  • برنامهٔ یک‌ساله – ۱۳۲۹
  • کتاب اول ابتدایی – ۱۳۳۰
  • حساب – ۱۳۳۴
  • کتاب اول ابتدایی – ۱۳۳۵
  • آدمی اصیل و مقیاس واحد آدمی – ۱۳۳۶
  • درخت مروارید – ۱۳۳۷
  • خیام آذری – ۱۳۳۷
  • رباعیات باغچه‌بان – ۱۳۳۷
  • روش آموزش کر و لال‌ها – ۱۳۴۳
  • من هم در دنیا آرزو دارم – ۱۳۴۵
  • بابا برفی – ۱۳۴۶
  • عروسان کوه – ۱۳۴۷
  • زندگینامهٔ باغچه‌بان به قلم خودش – ۱۳۵۶
  • شب به سر رسید – ۱۳۷۳
  • کبوتر من – ۱۳۷۳

منبع: ویکی‌پدیا

سید محمدحسین مبین‌ |‌ پزشک، شاعر و پدر جذامیان ایران

چهارشنبه، 29 فروردین 1397 سید محمدحسین مبین

سیّد محمدحسین مُبَیِّن (زاده ۱۳ آذر ۱۳۰۶ در تبریز، درگذشت ۶ مهر ۱۳۹۴ در تبریز) پزشک، نویسنده و شاعر اهل تبریز بود. به جهت فعالیت‌های گسترده دکتر مبین، در حوزه بیماری جذام، از وی به عنوان «پدر جذامیان ایران» یاد می‌شود. وی در ریشه‌کنی این بیماری در ایران، نقش به سزایی داشت.

زندگی‌نامه

دکتر مبین در سال ۱۳۰۶ در یکی از محلات قدیمی تبریز به نام چرنداب زاده شد. او سه برادر و دو خواهر داشت که در بین آنها او پنجمین فرزند خانواده بود. پدرش عطار بود و با گیاهان دارویی بیماران را معالجه می‌کرد و از آنجا که سید بود در خانه‌های مردم روضه می‌خواند.
تحصیلات ابتدایی را در دبستان معرفت تبریز به اتمام رسانده و در سال ۱۳۱۹ به همراه همه اعضای خانواده، به دلیل حضور برادر بزرگش در کرمان به آنجا کوچ کرده و کلاس شش و دوره دبیرستان را در مدرسه اواخر قاجاریه کرمان به پایان رساند. در دوران متوسطه به‌خاطر علاقه‌ای که به ادبیات داشت، سراغ شعر و شاعری رفت؛ اما با توصیه برادرش تغییر رشته داده و در رشته تجربی مشغول به تحصیل شد. مبین در این مورد چنین گفته است: «در دوران متوسطه به خاطر علاقه‌ای که به ادبیات داشتم سراغ شعر و شاعری رفتم؛ اما برادرم به من گفت باید در رشته‌ای تحصیل کنم که بتوانم برای مردم کشور مفید باشم و شعر نمی‌تواند دردی از دردهای آن‌ها را درمان کند. به همین خاطر تغییر رشته دادم و در رشته تجربی مشغول به تحصیل شدم. طبابت علاقه‌ای بود که در درون من وجود داشت.»پس از ۶ سال اقامت در کرمان به تبریز مراجعت و با اخذ دیپلم طبیعی از دبیرستان فردوسی در سال ۱۳۲۸ وارد دانشکده پزشکی تبریز شد و در سال ۱۳۳۴ به دریافت دکترای پزشکی نایل آمد.

وی پس از طی خدمت نظام وظیفه در سال ۱۳۳۷ به استخدام وزارت بهداری درآمد و خدمات پزشکی، اجتماعی خود را با بیماریابی جذام در آذربایجان شرقی آغاز کرد و پس از یک سال فعالیت در امر بیماریابی در سال ۱۳۳۸ به عنوان کفیل آسایشگاه جذامیان باباباغی تبریز به ادامه فعالیت پرداخت. در سال‌های دهه‌های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰، بیماری جذام در نقاط مختلف کشور به‌ویژه آذربایجان شیوع زیادی پیدا کرده بود. مبین دربارهٔ این دوران چنین گفته است: «آن زمان ۵۵۰ بیمار جذامی در آنجا (باباباغی) زندگی می‌کردند. در آن سال‌ها پزشکان داخل کشور حاضر نبودند، برای درمان این بیماران کار کنند. دیدن رنج و عذاب آن‌ها باعث شد تا همه زندگی‌ام را وقف آن‌ها کنم. هر روز صبح زود به این مرکز می‌رفتم و تا ساعت ۱۰ شب مشغول درمان بیماران و رسیدگی به وضعیت زندگی آن‌ها می‌شدم.»او در سال ۱۳۳۹ با نشاط وثوقی (مادر جذامیان ایران)، ازدواج کرد. مبین در مورد ازدواج با همسرش نیز چنین گفته است: «همسرم جزو نخستین فارغ‌التحصیلان دانشکده مامایی در تبریز بود. وقتی با او پیمان زناشویی بستم شرط ازدواجمان کمک به بیماران جذامی بود و او هم پذیرفت و ۲۰ سال در کنار من در آسایشگاه باباباغی به بیماران خدمت کرد.»

در سال ۱۳۴۱ با استفاده از بورس تحصیلی سازمان بهداشت جهانی برای طی دوره آموزشی علمی و عملی جذام، رهسپار کشورهای اسپانیا، پرتقال، نیجریه و مالی گردید. پس از این دوره آموزش عالی به ایران مراجعت و به عنوان رئیس آسایشگاه باباباغی مشغول به خدمت شد.

در سال ۱۳۴۸ با ادغام سازمان بهداری و دانشگاه تبریز به دانشگاه منتقل و موفق به اخذ تخصص در رشته بیماری‌های پوستی و آمیزشی از دانشگاه تبریز شد. در بخش پوست دانشکده پزشکی بیمارستان بابک (هفتم تیر) به عنوان عضو هیئت علمی به فعالیت‌های علمی–پزشکی خود ادامه داد.

مبین از بهمن سال ۱۳۵۳ به عنوان عضو افتخاری «انجمن کمک به جذامیان ایران» و چند سالی نیز به عنوان رئیس «انجمن کمک به جذامیان آذربایجان» به بیماران جذامی خدمت کرده است. دکتر مبین نه تنها در انجمن «حمایت از جذامیان» بلکه در بقیه مجامع خیریه نیز از آن جمله «کمیته امداد امام خمینی»، «انجمن خیریه نوبر تبریز»، «مؤسسه حمایت از مستمندان» و «هیئت عیادت از بیماران» فعالانه حضور داشت. وی در سال ۱۳۵۵ نیز به عضویت «هیئت تحریریه مجله پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تبریز» انتخاب شد.

دکتر مبین در آبان ماه ۱۳۶۷ بازنشست شد؛ با این حال خدمات خود را به عنوان رئیس «مرکز بررسی و تحقیق بیماری‌های پوست آذربایجان شرقی» و «بیمارستان جذامیان باباباغی تبریز» ادامه می‌داد. بیمارستان جذامی باباباغی در سایه فعالیت‌های وی پیشرفت قابل توجهی در بعد کمی و کیفی یافته و به مرکز فعالی برای تحقیق و بررسی جذام و درمان نگهداری جذامیان تبدیل شده است. در زمینه تعلیم و آموزش بیماری‌های پوست به مرکز مجهز علمی و عملی مبدل شده و دانشجویان پزشکی، پرستاری، کارشناسان و کاردانان علوم آزمایشگاهی و دانشجویان علوم انسانی و پیراپزشکی از امکانات آموزشی این مرکز استفاده کرده و عده زیادی از دانشجویان پزشکی پایان‌نامه‌های تحصیلی خود را با راهنمایی و همکاری دکتر مبین تدوین و تهیه می‌کردند.

در شهریور ماه ۱۳۷۸، در مراسمی از وی به عنوان یکی از ۱۰ پزشک پیشکسوت ایران تجلیل شد.در بهمن ۱۳۹۱، «نشان افتخار تبریز» توسط شهردار تبریز به وی اعطا شد. در دی ماه ۱۳۹۳ نیز مجسمه‌ای برنزی از دکتر مبین در مقابل مطب سابق او واقع در تقاطع خیابان طالقانی و ۱۷ شهریور تبریز از سوی شهرداری تبریز نصب شد.

دکتر محمدحسین مبین در صبح روز دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴ در سن ۸۸ سالگی به علت کهولت سن، درگذشت.پیکر وی بنا به وصیت خودش، در جوار آرامگاه همسرش نشاط وثوقی، در گورستان وادی رحمت تبریز به خاک سپرده شد.

محمدحسین مبین، علاوه بر پزشکی، در حوزه ادبیات و شعر نیز فعالیت داشت. وی در شعر «شمشک» تخلص کرده و آثار بسیاری در زمینه‌های مختلف ادبی خصوصاً ادبیات آذربایجان و کودکان دارد که برخی از این آثار چاپ و برخی دیگر نیز در نشریات مختلف کشور منتشر شده است که عبارتند از:

    • عاشیقلار (مقدمه‌ای بر کتاب آذربایجان عاشیقلاری) (۱۳۶۳)
    • به یاد شهریار (سوگواره و سوگنامه‌ها) (۱۳۶۸)
    • غنچه‌های خونین (قانلی چیچکلر) (۱۳۶۹)
    • قاپیمیز آچیلیرگونشه ساری (مقدمه‌ای بر کتاب شعر ذوالفقار کمالی) (۱۳۶۹)
    • سخنان عارفانه و نصایح حکیمانه نظامی گنجوی (۱۳۷۰)
    • شیطان در شعر شهریار (گامی در راستای شهریار شناسی) (۱۳۷۰)
    • آچیل چتریم آچیل (اوشاقلار ادبیاتی “۱”) (۱۳۷۴)
    • گل باهاریم گل (اوشاقلارادبیاتی “۲”) (۱۳۷۸)
    • قوش یوواسی (اوشاقلار ادبیاتی “۳”) (۱۳۷۸)
    • تبریز گنجه نهفته در بسته تاریخ (۱۳۷۸)
    • جذاملی سارای (۱۳۸۰)

و اشعار و قطعات منظوم دیگر از قبیل: «آی بالام باغدا ناوار»، «رسامین قلمینده طبیعت جانلانیر».

دکتر مبین گذشته از فعالیت‌های ادبی، به‌دلیل شخصیت مؤثری که داشت به درون ادبیات نیز راه یافته است. در «رمان آواوا» (نوشتهٔ ناصر منظوری) کاراکتر پروفسور شیمشک، همان شخصیت دکتر مبین است.

منبع: ویکی‌پدیا

خانه باقرخان (سالار ملی)

چهارشنبه، 29 فروردین 1397

به گزارش تبریزتریپ، به نقل از خبرگزاری مهر، عضو شورای اسلامی کلانشهر تبریز از تخریب خانه باقرخان در خیابان امام خبر داد و افزود: این خانه برخلاف مصوبات شورای سوم که قرار بود تملک شود، اکنون در حال نابودی است.

حبیب شیری آذر در گفتگو با خبرنگار مهر با بیان اینکه خانه مقاومت باقرخان سالار ملی در اواخر فعالیت شورای اسلامی دور سوم کلانشهر تبریز با تصویب نزدیک ۱۰ میلیارد ریال قرار است تملک شود، اظهار داشت: شهرداری علاوه بر اینکه به وظایف خود عمل نکرده است، پروانه ساخت و ساز در خانه مقاومت را هم صادر کرده است.

وی افزود: خانه مقاومت سالار ملی یکی از خانه های تاریخی و فرهنگی ارزشمند و یادگار دوران مشروطه است که به علت بی تدبیری برخی از افراد در حال نابودی است.

عضو شورای اسلامی کلانشهر تبریز یادآور شد: آزادی ایران در زمان مشروطه از دست روسیه مدیون خانه مقاومت باقرخان است و در حقیقت این خانه در تاریخ، هویت و آزادی تبریز از دست دشمن نقش زیادی داشت.

شیری آذر ادامه داد: بر اساس تصمیماتی که در این خانه توسط ستارخان و باقرخان انجام گرفت، باعث آزادی تبریز از دست روسیه ای ها شد و در حال حاضر شاهد پاک شدن این اثر با ارزش تاریخی و فرهنگی از چهره شهر هستیم.

وی اظهار داشت: بنده برای جلوگیری و پیشگیری از تخریب خانه مقاومت باقرخان چندین بار هشدار داده ام، اما متاسفانه اکنون این خانه توسط برخی از افراد که پشتیبان آنها مشخص و معلوم نیست، در حال نابودی است.

گفتنی است خانه باقرخان یکی از خانه های تاریخی شهر تبریز است که نقشی کلیدی و مهم در وقایع و تصمیم گیری های انقلاب مشروطه داشته و شورای سوم شهر تبریز نیز با توجه به همین ویژگی ها مصوبه ای را برای تملک و بازسازی آن با همکاری میراث فرهنگی آذربایجان شرقی تصویب کرد اما اکنون با وجود گذشت بیش از دو سال از این مصوبه، نه تنها مرمت و بازسازی خانه باقرخان عملیاتی نشده بلکه وضعیت تخریب این اثر ارزشمند تاریخی تبریز روز به روز جنبه های تازه ای به خود می گیرد.

ستارخان و باقرخان‌ | سردار ملی و سالار ملی

چهارشنبه، 29 فروردین 1397

ستارخان

ستارخان (۲۸ مهر ۱۲۴۵ بیشک ورزقان – ۲۵ آبان ۱۲۹۳ تهران) با نام اصلی ستارخان قراچه‌داغی از سرداران ترک آذربایجانی جنبش مشروطه ایران ملقب به سردار ملی است. وی در برابر نیروهای دولتی و روسی ضد مشروطه در تبریز ایستاد.

زندگی‌نامه

ستار خان سومین پسر حاج حسن قره‌داغی در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ خورشیدی (۲۰ اکتبر ۱۸۶۶ میلادی) در روستای بیشک ورزقان در آذربایجان به دنیا آمد. وی در مقابل قشون عظیم محمدعلی‌شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطه‌خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدان و باقرخان -سالار ملی- مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت تبریز به دست طرفداران محمدعلی‌شاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکی‌اش برمی‌گشت.
ستارخان سردار ملی (۱۲۸۴–۱۳۳۲ق) فرزند حاج حسن قراجه داغی در منطقه قراجه داغ (ارسباران) به دنیا آمد. او سومین پسر حاج حسن بزّاز قره‌داغی بود که به شغل پارچه‌فروشی اشتغال داشت. سوابق زندگی او در دوران کودکی و نوجوانی تا درگیریهای جنبش مشروطه چندان معلوم نیست. از اطلاعات جسته و گریخته‌ای که از وی به دست آمده، درمی‌یابیم که او با پدر خود در روستاهای اطراف ارسباران به بزازی مشغول بود.

او و دو برادر بزرگترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب‌سواری داشتند و در این میان اسماعیل فرزند ارشد خانواده شب و روزش به اسب‌تازی، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری می‌شد. همین سرکشی‌ها سبب شد تا سرانجام و در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شود. گفته شد اسماعیل به ارتباط و پناه دادن به فردی به نام قاچاق فرهاد که از مخالفان و ناراضیان بود، متهم است و به همین جرم کشته شد. این امر کینه‌ای در دل ستارخان ایجاد کرد که بعدها به تقویت روحیه مقاومتش در برابر قاجار کمک کرد. وقتی اسماعیل به دست نیروهای دولتی کشته شد، ستارخان به همراه خانواده خود به تبریز مهاجرت کرد. او در محله امیرخیز اقامت گزید و در زمره لوطیان تبریز قرار گرفت. البته لوطیان تبریز دو مذهب مرام داشتند که شیخیه و شرعیه بودند و ستار در زمره لوطی‌های شیخیه بود.

وی مدتی جزء تفنگچیان سواران حاکم خراسان بود، از آنجا به عتبات عالیات عراق سفر کرد، پس از چندی به تبریز بازگشت و به مباشری املاک محمدتقی صراف مشغول شد.

سپس به توصیه رضاقلی خان سرتیپ وارد خدمت قراسوران (ژاندارمری) شد و حفاظت راه مرند و خوی به او محول گردید. چندی بعد مورد توجه مظفرالدین میرزا (ولیعهد) قرار گرفت، ضمن دریافت لقب خان، از تفنگداران ولیعهد در تبریز محسوب گردید.

ستارخان بنابر عادت لوطی‌گری در دفاع از مظلومان در برابر حکومت پس در یکی از درگیریهای خود با مأمورین محمدعلی میرزا (ولیعهد) در تبریز، مورد تعقیب قرار گرفت، از شهر گریخت و مدتی به راهزنی عیاری مشغول شد، اما از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرا می‌داد. سپس با وساطت بزرگان و معتمدین محل به شهر بازگشت و دلالی اسب را پیشه خود کرد.

او به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان، حفاظت از اموال خود را به او می‌سپردند. او هیچ‌گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی‌اش، او را «یگانه قهرمان آزادی ایران» نمود.
فیلم سینمایی ستارخان دربارهٔ جنبش مشروطه و به کارگردانی علی حاتمی و نقش آفرینی علی نصیریان در نقش ستارخان در سال ۱۳۵۱ ساخته شد.

به پاس کوشش‌های ستارخان در جنبش مشروطه، پس از انقلاب ۱۳۵۷ خیابانی در غرب تهران به نام او نامگذاری شد. همچنین تندیس‌ها و بناهای یادبود دیگری نیز در تهران و دیگر شهرهای ایران به یاد او برپا شده‌است.

در سال ۱۳۹۱ نیز یک فیلم مستند با نام عیار مشروطه که یک واگویی از زایش تا درگذشت ستارخان است از سوی مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی ساخته شد.

مجموعه تلویزیونی ستارخان

در سال ۱۳۹۶ سریالی به دست محمدرضاوزری در ۱۰ قسمت تولید شد و در بهمن ۱۳۹۶ از شبکه یک سیما پخش شد. در این سریال سعیدنیکپور در نقش ستارخان نقش آفرینی کرده است و شکر خدا گودزی در نقش باقر خان بود.

مرگ

بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولت مشروطه، که جمعاً سه هزار نفر می‌شدند به فرماندهی یپرم‌خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت، باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چند بار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند.

بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین تهران شد؛ پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، بر اثر اصابت گلوله هر دو استخوان ساق پا شکسته بود و زخم دچار عفونت بود، دوبار پزشکان معالج (لقمان الدوله، حسین خان نظام الحکما، و دو پزشک خارجی) اقدام به عمل جراحی و تمیز کردن زخم نمودند و پس از مدتی شکستگی و زخم بهبودی نسبی پیدا کرد و با وجود کوتاهی پا می‌توانست با عصا راه برود. ستارخان که از دولت مشروطه کنار گذاشته مطرود و منزوی بود، پس از این واقعه نزدیک به چهار سال زندگی کرد؛ حتی مکاتباتی برای دفع اجنبی و اعلام آمادگی برای رفع اشغال و فجایع روسها در آذربایجان، با دولت مرکز حتی عین الدوله (محاصره کننده تبریز) داشت که وقعی گذارده نشد. عاقبت ستارخان در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران درگذشت.

مزار وی در باغ توتی در کنار حرم شاه عبدالعظیم شهر ری واقع است. نوادگان وی چندین مرتبه سعی نمودند با کسب مجوزهای شرعی، پیکر وی را به تبریز منتقل کنند که موفق به اینکار نشدند.

خانه ستارخان همینک بعنوان موزه در محله امیرخیز خیابان شمس تبریزی نرسیده به میدان پنجم مرداد (منجم) کوچه ستارخان می‌باشد که بازدید برای عموم آزاد می‌باشد.

باقرخان

زندگی‌نامه

باقر خان (۱۲۴۰ تبریز – ۱۲۹۵ قصر شیرین) مشهور به سالار ملّی، از مبارزان جنبش مشروطه بود.
باقر خان فرزند حاج رضا بنا بود، شغل وی بنّائی بود ولی در جریان مشروطیت به مجاهدین پیوست. ریاست مجاهدین محله خیابان تبریز را بعهده داشت. پس از به توپ بستن مجلس، به دستور انجمن ایالتی همراه با ستارخان به جنگ مسلحانه با قشون دولتی که تبریز را در محاصره داشت، پرداخت. هم‌زمان با او، ستارخان در محله امیرخیز، محله دیگر تبریز، با دولتیان جنگ می‌کرد. در اثر همکاری او با ستّارخان کار مشروطه طلبان پیشرفت کرده و تبریز از محاصره درآمد. پس از پیروزی مجاهدین، مجلس شورای ملی باقرخان را به لقب سالار ملی ملقب ساخت، و از او تقدیر نمود.
فیلم سینمایی ستارخان دربارهٔ جنبش مشروطه و به کارگردانی علی حاتمی و بازیگری عنایت بخشی در نقش باقرخان در سال ۱۳۵۱ ساخته شد.

به پاس کوشش‌های باقرخان در جنبش مشروطه، پس از انقلاب ۱۳۵۷ خیابانی در غرب تهران به نام او نامگذاری شد. همچنین تندیس‌ها و بناهای یادبود دیگری نیز در تهران و دیگر شهرهای ایران به یاد او بر پا شده‌است.

مرگ

باقرخان در تهران منزوی می‌زیست تا قضیه مهاجرت پیش‌آمد. وی بهمراه چند نفر از مهاجرین حرکت نمود و در شبی در نزدیکی‌های قصر شیرین به او و همراهانش حمله کردند و او را بقتل رساندند. مرگ باقرخان به همراه هجده نفر از یاران و همراهانش در محرم ۱۳۳۵ قمری آبان ۱۲۹۵ خورشیدی بوده‌است. مقبره وی در بوستان مفاخر پارک طوبی تبریز قرار دارد.

متاسفانه خانه‌ی باقرخان سالار ملی به علت بی‌مهری مسئولان در خطر نابودی است.

منبع: ویکی‌پدیا

غلامحسین ساعدی | رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس و پدیدآورنده عزاداران بیل

چهارشنبه، 29 فروردین 1397 غلامحسین ساعدی

غلامحسین ساعدی (گوهر مراد) در سال ۱۳۴۱ (۲۴ دی‌ماه) در تبریز به دنیا آمد، در خانواده‌ای کارمند و به قول خودش اندکی بدحال. ساعدی نوشتن را ابتدا به صورت گزارش و تفسیر در هنگامه‌ی نوجوانی آغاز و با نشریات فریاد، صعود و… همکاری کرد و اولین بار در ارتباط با همین نوشته‌ها به زندان افتاد.

نخستین آثارش را از ۱۳۳۴ در مجلات ادبی به چاپ رساند. او که در ابتدا به عنوان نمایشنامه‌نویسی چیره دست (با نام مستعار گوهر مراد) شهرت یافته بود،‌ با نگارش داستان‌های زیبایی چون «گدا»، «دو برادر» و «آرامش در حضور دیگران»، جایگاه خود را به عنوان یکی از خلاق‌ترین داستان‌نویسان ایران نیز تثبیت کرد.

آثار او دستمایه‌ی برخی از بهترین فیلم‌های بلند سینمای ایران قرار گرفته است، که از جمله‌ی آنها می‌توان فیلم‌های “گاو” (ساخته‌ی داریوش مهرجویی، ۱۳۴۸)، “آرامش در حضور دیگران” (ساخته‌ی ناصر تقوایی، ۱۳۴۹) و “دایره‌ی مینا” (ساخته‌ی داریوش مهرجویی، ۱۳۵۳) را نام برد.

در مرداد ۱۳۳۲ هنگام کودتای ۲۸ مرداد وارد دانشکده‌ی پزشکی تبریز شد و در اواخر سال‌های دانشکده فعالیت هنری و ادبی خود را مجدانه پی گیری کرد. ساعدی در دهه‌ی ۴۰ که دوره‌ای خاص در ادبیات ایران محسوب می‌شود، رشد کرد و به تحصیل خود در رشته روان پزشکی ادامه داد. عمده‌ی فعالیت‌های قلمی ساعدی در حوزه نمایش نامه نویسی است و به همراه تنی چند هم چون بیضایی، رادی و نصیریان پیش زمینه‌ی تئاتر را بینان نهادند. بخش دیگر از نوآوری او در زمینه تئاتر چاپ آثار پانتومیم تحت عنوان لال‌بازی‌هاست. ساعدی در اوایل دهه‌ی ۵۰ گاهنامه‌ی الفبا را به همراه تنی چند منتشر نمود و در سال ۵۶ همزمان با احمد شاملو در چاپ مجله‌ی ایرانشهر در خارج از کشور همکاری می‌کند. بعد از انقلاب نیز داستان‌های او هم چنان در کتاب جمعه، ویژه‌ی هنر و ادبیات چاپ می شد. ساعدی در دهه‌ی ۶۰ از ایران خارج به فرانسه رفت.

او در دوم آذر ۱۳۶۴ به علت خون‌ریزی دستگاه گوارش در فرانسه درگذشت و در گورستان پرلاشز در کنار صادق هدایت به خاک سپرده شد.

آثار:

در زمینه داستان نویسی:

مرغ انجیر (۱۳۳۵) خانه‌های شهر ری (۱۳۳۶) گدا (۱۳۴۱) عزاداران بیل (۱۳۴۳) دندیل (۱۳۴۵) واهمه‌های بی نام و نشان (۱۳۴۶) ترس و لرز (۱۳۴۷) توپ (۱۳۴۷) شب نشینی با شکوه (۱۳۴۹) کور و گهواره (۱۳۵۶) .

در زمینه نمایشنامه:

لیلاج (۱۳۳۶) قاصدک‌ها (۱۳۳۸) کار با فکها در سنگر (۱۳۳۸) شان فریبک (۱۳۴۰) کلاته گل (۱۳۴۰) عروسی (۱۳۴۱) ده لال بازی (۱۳۴۲) انتظار (۱۳۴۳) بهترین بابای دنیا (۱۳۴۴) چوب به دستان ورزیل (۱۳۴۴) پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت (۱۳۴۵) خانه روشنی (۱۳۴۶) دیکته و زوایه (۱۳۴۷) فصل گستاخی (۱۳۴۸) پرواربندان ( ۱۳۴۸) وای بر مغلوب (۱۳۴۹) چشم در برابر چشم (۱۳۵۰) عاقبت قلمفرسایی (۱۳۵۴) آی با کلاه (۱۳۵۷) جانشین (۱۳۵۷) ماه عسل (۱۳۵۷) و ماه نمی‌شنویم (۱۳۵۷) .

ساعدی علاوه بر داستان نویسی و نمایش نامه نویسی تک نگاری‌هایی هم داشته که ایلخچی (۱۳۴۲) و اهل هوا (۱۳۴۵) که یک اثر پژوهشی درباره بیماران می‌باشد، از جمله آنهاست.

صمد بهرنگی‌ | خالق ماهی سیاه کوچولو

چهارشنبه، 29 فروردین 1397 صمد بهرنگی‌

صمد بهرنگی، نویسنده‌ای که در ادبیات معاصر کمتر از او حرف به میان می‌آید، نویسنده همان داستان‌هایی است که در یچگی و حتی یزرگسالی دیدهایمان را باز کرد. داستان‌هایی که بی‌شک حرف‌های زیادی برای گفتن و آموخته‌های زیادی برای آموختن دارد.

صمد بهرنگی معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، داستان‌نویس و محقق در زمینه فولکلور آذربایجانی بود که ۲ تیرماه ۱۳۱۸ در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز چشم به جهان گشود.

پدر او عزت و مادرش سارا نام داشتند. صمد دارای دو برادر و سه خواهر بود. پدرش کارگری فصلی بود و خرجش همواره بر دخلش تصرف داشت. بعضی اوقات نیز مشک آب به دوش می‌گرفت و در ایستگاه «وازان» به روس‌ها و عثمانی‌ها آب می‌فروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند عازم قفقاز شود. رفت و دیگر بازنگشت.

در چنین خانواده‌ای بود که صمد جان گرفت و در کنار فقر بزرگ شد. از دوران کودکی کار همدمش بود و بچه‌های پاپتی همیارش. با آن‌ها در میان خاک و خل «چرنداب» تبریز رشد کرد. بعدها نیز برای آنان و هموندانشان زیست و تادم مرگ برایشان سرود زندگی و مبارزه نوشت.

خود درباره زندگیش نوشته است: « قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا در آمدم. هر جا نمی‌بود به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم و شدم معلم روستاهای آذربایجان.. پدرم می‌گوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید از همین بیشتر نصیب تو نمی شود….»

تحصیلات

صمد بهرنگی پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت که در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغ‌التحصیل شد. از مهر همان سال و در حالیکه تنها هجده سال سن داشت آموزگار شد و تا پایان عمر تدریس کرد. در مهر ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به دوره شبانه دانشکده ادبیات فارسی و زبان‌های خارجی دانشگاه تبریز رفت و هم‌زمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهی‌نامه پایان تحصیلات ادامه داد.

آثار صمد بهرنگی

بهرنگی در نوزده سالگی اولین داستان منتشرشده‌اش به نام «عادت» (۱۳۳۹) را نوشت. یک سال بعد داستان «تلخون» را که برگرفته از داستان‌های آذربایجان بود، با نام مستعار «ص. قارانقوش» در کتاب هفته منتشر کرد. بعدها از بهرنگی مقالاتی در روزنامه‌های «مهد آزادی»، «توفیق» و غیره به چاپ رسید با امضاهای متعدد و اسامی مستعار فراوان از جمله داریوش نواب مرغی، چنگیز مرآتی، بابک، افشین پرویزی، ص. آدام و آدی باتمیش. برای اولین بار بعد از انقلاب اسلامی، مجموعه قصه‌های صمد بهرنگی با تصحیح عزیزالله علیزاده توسط انتشارات فردوس تهران در سال ۱۳۷۷ در ۴۳۸ صفحه منتشر شد.

او ترجمه‌هایی نیز از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمه شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. تحقیقاتی نیز در جمع‌آوری فولکلور آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از او منتشر شده است. وی در کتاب کندوکاو در مسائل تربیتی ایران کلمات عربی به عاریت گرفته شده از عربی را بخش بزرگی از اشتراک زبان‌های رایج ایرانی از جمله ترکی آذری با فارسی دانسته است؛ و به همین دلیل خواستار عدم حذف آنان با بهانه‌های باستان‌گرایی و تأکید بیشتر بر این لغات در هنگام آموزش فارسی به کودکان آذربایجانی شده بود.

درگذشت صمد بهرنگی

بهرنگی در نهم شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس و در ساحل روستای شام‌گوالیک کشته شد و جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند. جنازه او در گورستان امامیه تبریز دفن شده‌است. ده روز قبل از غرق شدن صمد، تعدادی از مامورین ساواک به خانه محل سکونت وی هجوم برده و وی را تهدید نموده بودند. حدود یکماه قبل از این حادثه ، کتاب ماهی سیاه کوچولو چاپ شده و مورد اقبال مردم ایران و جهان واقع شده بود.

          قصه‌ها

    • بی‌نام – ۱۳۴۴
    • اولدوز و کلاغها – پاییز ۱۳۴۴
    • اولدوز و عروسک سخنگو – پاییز ۱۳۴۶
    • کچل کفتر باز – آذر ۱۳۴۶
    • پسرک لبو فروش – آذر ۱۳۴۶
    • افسانه محبت – زمستان۱۳۴۶
    • ماهی سیاه کوچولو – تهران، مرداد ۱۳۴۷ با تصویرگری فرشید مثقالی شناخته‌شده‌ترین اثر بهرنگی است. تصویرهای این کتاب جایزه براتیسلاوا را از آن خود کرد.
    • پیرزن و جوجه طلایی‌اش – ۱۳۴۷
    • یک هلو هزار هلو – تابستان ۱۳۴۷
    • ۲۴ ساعت در خواب و بیداری – تابستان۱۳۴۷
    • کوراوغلو و کچل حمزه – تابستان ۱۳۴۷
    • تلخون و چند قصه دیگر – ۱۳۴۲
    • کلاغ‌ها، عروسک‌ها و آدم‌ها
    • آه! ما الاغ‌ها
    • افسانه‌های آذربایجان ترکی
    • دومرول

  • کتاب‌ها و مقالات

    • کندوکاو در مسائل تربیتی ایران – تابستان ۱۳۴۴
    • الفبای فارسی برای کودکان آذربایجان
    • اهمیت ادبیات کودک
    • فولکلور و شعر
    • افسانه‌های آذربایجان (ترجمه فارسی) – جلد ۱ – اردیبهشت ۱۳۴۴
    • افسانه‌های آذربایجان (ترجمه فارسی) – جلد ۲ – تهران، اردیبهشت ۱۳۴۷
    • تاپما جالار، قوشما جالار (مثلها و چیستانها) – بهار ۱۳۴۵
    • پاره‌پاره (مجموعه شعر از چند شاعر) – تیر ۱۳۴۲
    • مجموعه مقاله‌ها
    • انشا و نامه‌نگاری برای کلاسهای ۲ و ۳ دبستان
    • آذربایجان در جنبش مشروطه