سفرنامه علی
یکشنبه، 5 فروردین 1397
امروز پنجشنبه، ما ساعت ۸ صبح به سمت تبریز حرکت کردیم. میخواستیم هرچه زودتر به تبریز و بازارش که پنجشنبه ها تا ساعت یک بیشتر باز نیست، برسیم به همین خاطر همه تو ماشین خود به خوردن چیزی به عنوان صبحانه اکتفا کردند. ساعت ۱۱وارد تبریز شدیم. جلوی اولین عابر ترمز کردیم که ادرس بپرسیم چیزی که خیلی چشمگیر بود لهجه انان بود و تا تو را به مقصد نمی رساندن از ادامه ادرس دست نمکیشیدن ما هم که جایی را بلد نبودیم مجبور میشدیم چند بار بپرسیم. ظاهرا باید از پلی به اسم قاری رد میشدیم که آخرم ما نفهمیدیم گاری یا قاری. بعد از کلی پرس و جو با دیدن سر در بازار تیمچه مظفری خوشحال از اینکه رسیدیم پیاده شدیم. گذر از دالانهای تنگ و باریک و بلند و مزین به فرشهای ابریشمی رنگارنگ حس خوبی بود. دیدن فرشهایی که هر کدام یک نقش و رنگ داشت ادم را به وجد می آورد.
چیزی که قدم به قدم در بازار دیده میشد، تخم مرغ و سیب زمینی بود که مردم یک عدد تخم مرغ را با یک عدد سیب زمینی و یک قاشق کره و یک نیمه مشت نمک و یک قرص نان انچنان به هم می مالیدند تا له شود و سپس با نوشابه ای بصورت ساندویچی صرف می کردند. جالب بود تمام این عملیات دور یک گاری قدیمی با چراغ نفت سوز جهت گرم نگه داشتن غذا صورت می گرفت. این خوراکی صبح تا شب مشتری داشت و هنگام ظهر ازدحام بیشتری داشت. چیز ی دیگری که بر روی دیوارهای کاه گلی بازار جلب توجه میکرد اعلامیههای فوتی انان بود که سیاه وسفید و در قطع ۳۰×۴۰ سانتی متر، با داشتن دو عکس متفاوت که یکیش فرد فوت شده بود و دومی اخرین نفر فوت شده از ان خانواده بود که به این صورت یادش را گرامی میداشتند. در نگاه اول ادم فکر میکرد دو نفر فوت کردند. نوشتن اسامی بستگان که خود طومار ی بود بر روی اعلامیه ها، شاید نصف صفحه اعلامیه تشکر از بستگان و کسبه بود.
همچنان محو تماشای بازار و فرشها و گرفتن عکس یادگاری بودیم که زمان را فراموش کرده بودیم با مالش رفتن دلهایمان نگاهی به ساعت کردیم که ۳ بعد از ظهر را نشان میداد. (به گفته بازاریها) رستوران حاج علی را برای ناهار انتخاب کردیم. بعد از کلی پیاده روی به رستوران حاج علی که خیلی ساده و بی الایش بود، رسیدیم . از انجایی که کباب بناب تبریز معروف است همگی کباب بناب سفارش دادیم.کباب با برنج و کره محلی که کنارش گذاشته بود، خوشمزه تر شده بود. چیزی که جالب بود بعد از غذا طالبی به عنوان دسر سرو میکرد، برای ما که خیلی خسته بودیم به جا بود.
به خانه مشروطه که همان حوالی بود رفتیم. ترکیب سنت و مدرنیته به وضوح دیده میشد باز سازی که انجام شده بود بنظرم مدرنیته امد. خانه تبدیل به موزه شده بود که دو طرف در ورودی با تندیسهای ستار خان و باقر خان مزین شده بود. از شاخص ترین اشیا موزه میتوان به سلاح کمری ستارخان و فرش مشروطه اشاره کرد. دیدن موزه تا ساعت ۵ طول کشید. از خستگی و بی خوابی شب قبل همه دوست داشتیم هر چه زودتر به هتلی که از قبل رزو کرده بودیم، برسیم. زمانی که کلید اتاقهایمان را تحویل گرفتیم همگی خواب را بر هر چیزی ترجیح دادیم. تا ساعت ۳۰/۷ خوابیدیم ،خواب دلچسبی بود.
بعد از ظهر اقایون همه خواب بودند جز یاشار که با پیشنهاد ما خانمها به ارگ علیشاه رفتیم، که نزدیک میدان شهرداری تبریز که به( میدان ساعت) معروف است. از هتل پیاده رفتیم به سمت ارگ که شاخص ترین بنای تبریز است، تنها بنایی بوده که از دور دست دیده میشده، این مجموعه تاریخی در بر گیرنده مدرسه، مسجد و خانقاه است. زمانی که ما رسیدیم غروب افتاب بود که انعکاس نور، سایه روشنهای قشنگی ایجاد کرده بود. با گشتن ان و انداختن عکس به سمت میدان شهرداری (ساعت) که در مقابل کاخ شهرداری تبریز معروف به (ساختمان ساعت) واقع شده است، رفتیم. مردم تبریز به این میدان (ساحات قاباغی ) میگویند. این برج ساعت علاوه بر شکوه خاصی که به میدان شهرداری داده است، هر ربع ساعت زمانسنجی و وقت شناسی را به مردم این شهر گوشزد میکند. من فکر کردم ساختمان کلیسا است. معماری ان و شکل بنا و حتی ستونی که ساعت روی ان قرار دارد تداعی کننده ساختمان ها ی کلیسا بود. حتی صدایی که برای زمانسنجی میداد شبیه ناقوس کلیسا بود. برای بازدید موزه ان وارد حیاط گلکاری شده زیبایی شدیم که با در بسته موزه مواجه شدیم، تعطیل شده بود. اقایون که از تازه خواب بیدار شده بودند دور میدان قرار گذاشته بودیم، به سمت ایل گلی (شاه گلی) راه افتادیم.

میدان ساعت تبریز
پارک معروف و بسیار زیبا و باشکوهی که از همه جای تبریز پنج شنبه و جمعه ها خانواده ها برای تفریح میایند و یک استخر خیلی بزرگ دارد که در ان مردم قایق سواری میکردند. وسط استخر یک عمارت از دوره قاجار است که الان تبدیل به رستوران شده است. در کنار این پارک هله هولی فروشی از اش دوغ گرفته تا جگر و بلال و . . . چشم نوازی میکرد. یکی از دوستان ما (مهران) که خیلی شکمو است، پیشنهاد داد از همه چی تست کنیم. من که دو سال بود به خاطر ارتودنسی بلال نخورده بودم مثل بچه ها ذوق میکردم، اخ جون بلال،که خیلی نرم و خوشمزه ای بود . من همچنان مشغول بلال خوردن بودم مهران اش دوغ گرفته بود. هنوز اش تمام نشده رفت سراغ سیب زمینی و تخم مرغهایی که توصیف کرده بودم. هنوز لقمه ام تموم نشده بود، رفت سراغ جگر، انگار مسابقه بود و کورس گذاشته بودیم. من که حالم بد شده بود، مهران دوباره جگر سفارش داد و با ولع میخورد. تنها جایی که مهران با هیجان زیاد از سفر تعریف میکرد همینجا بود. تازه بعدش رفتیم رستوران و کباب سفارش دادند. ولی من فقط چایی خوردم. بعد از این همه افراط در خوردن پیشنهاد دادم در پارک قدم بزنیم که چند تن از دوستان همراهی کردند، اقایون هم به بهانه ماشین اوردن از پارک خارج شدند.

شاهگلی تبریز
جمعه، ما تصمیم گرفتیم بقیه جاهای دیدنی تبریز را که کم هم نیست، ببینیم. از موزه شهرداری شروع کردیم که باز هم با در بسته مواجه شدیم اقایان مسئول هنوز نیامده بودند. به مسجد کبود رفتیم. لحظهای که با تمام وجود قدم به درون مسجد کبود نهادیم، با آنکه از آن همه زیبایی چیز زیادی به جای نمانده، باز هم این فضای ایرانی –اسلامی است که روحمان را با دنیایی از عرفان و ملکوت گره میزند. همانطور که از نامش پیداست، این عمارت تماما با کاشیهای لاجوردی و فیروزه فام پوشیده شده است؛کاشیهایی از جنس دریا و آسمان. با آنکه هنرمند کاشیکار تمام ظرافت خود را در ساخت آن بکار گرفته است ولی نبود نور کافی درون مسجد، دیده شدن این ظرافتها را با مشکل مواجه کرده است. کاش میشد این همه ذوق را با جلوه بیشتری برای بازدیدکنند گان نمایان ساخت تا از قدرت نقوش اسلیمی آن کاسته نشود. در هیچ نقطهای این همه ظرافت و عظمت یک جا و در کنار هم دیده نمی شود . ذهن با دیدن این همه زیبایی به آرامش میرسد ولی چه زمان کوتاهی است این احساس ناب ; زیرا وجود قهوه خانهای با میزو صندلیهای پلاستیکی رنگارنگ در پارک اطراف مسجد انسان را دوباره به زندگی دنیوی باز میگرداند.
به موزه اذربایجان رفتیم که در جوار مسجد کبود است. این موزه سه طبقه است که طبقه اول در برگیرنده اشیا قدیمی که قدمت انها به دوره قاجار میرسد چیزی که نظر من و دوستانم را جلب کرد، ساخت جواهرات امروزی الگو برداری از ان دوره است. طبقه دوم هم در بر گیرنده سکههای قدیمی بود. طبقه زیرین این موزه مجسمههای ساخته شده از احد حسینی را شامل میشود که دید عمیقی نسبت به سرگذشت و اخلاق انسان در دورههای متمادی دارد. این هنرمند تبریزی به داوینچی ایرانی شهرت دارد. چیزی که در مجسمه ها ی این هنرمند به وضوح دیده میشود حس ترس، گناه، خشم و. . . است که به بییننده منتقل میشود. من و دوستانم محو تماشای اثار بودیم و دلمان نمی خواست سالن را ترک کنیم. فضای دلنشینی بود که انسان را مجذوب خود میکرد.
از انجا به سمت موزه قاجار رفتیم. ساختمان ان دارای حیاط اندرونی و بیرونی بود، وسط ان حوض بزرگی قرار داشت که اطراف ان با گلهای زیبایی مزین شده بود. داخل ان اتاقها هم به شکل اندرونی و بیرونی بودند. چیزی که در این موزه بیشتر دیده میشد لباسهای ترمه دوزی شده با رنگهای ناب ایرانی بود. تالار موسیقی موزه حال و هوای موسیقی سنتی و قدیمی آذربایجانی را در سالیان گذشته تداعی میکرد. سه تار ،گرامافون و پیانو، تندیس ابوالحسن صبا استاد موسیقی و ابوالحسن خان اقبال آذر استاد آواز و موسیقی ایرانی میهمانان را خوشآمد گویی میکردند.
از موزه قاجار پیاده به سمت مقبره الشعرا که بهم خیلی نزدیک بودند، راه افتادیم. معماری قشنگ و جالبی داشت، نزدیک به ۲۲ یا ۲۳ تا شاعر داشت که از همه مهمترشون به نظر من شهریار بود و داخلش با تابلوهای برجسته از شعرا, انها را معرفی کرده بودند. چیزی که تابلو ها را بسیار چشمگیر کرده بود ،کنار هم قرار دادن سنگهای بسیار ریز تیره و روشن بود که پرتره زیبایی خلق شده بود. فضای داخل ارامش خاصی با صدای شهریار که اهنگهایش را زمزمه میکرد، داشت. از انجا باز هم به موزه شهرداری رفتیم که باز هم با در بسته مواجه شدیم. یکی از دوستان گفت :” سه بار امدیم تشریف نداشتین”

مقبرۀ الشعرا تبریز
ساعت ۳ بعد از ظهر بود از گرسنگی دیگر رمق راه رفتن نداشتیم. با پیشنهاد ستاره که یکی از دوستان ترک زبانش فست فود کاکتوس را معرفی کرده بود به انجا رفتیم، باز هم با در بسته مواجه شدیم، ناهار سرو نمیکرد، فقط شام. ستاره با دوستش تماس گرفت یک رستوران سنتی را معرفی کرد. ما هم بدمان نمی امد غذای سنتی تبریز را بخوریم، استقبال کردیم. پرسان پرسان به رستوران سنتی نوبری که قبلا حمام بوده و الان تبدیل به رستوران سنتی و در عین حال شیکی شده بود، رسیدیم. رستوران هم تخت داشت و هم میز و صندلی، ما که از صبح راه رفته بودیم ترجیح دادیم روی تخت بنشینیم. تخت بزرگی گوشه دنجی انتخاب کردیم و ولو شدیم. باز هم دوستان با دوربینهایشان به ثبت لحظات پرداختند. وقتی پیشخدمت منو غذا را اورد هر کس نظری میداد بیچاره گیج شده بود. بالاخره موفق شد سفارش همه دوستان را بگیرد. من کوفته تبریزی سفارش دادم، که از حق نگذریم خوش رنگ و خوشمزه بود. بعد از خوردن غذا به قسمت چایخانه رفتیم که به نوبه خود زیبا بود. اتاق بزرگی که دور تا دور ان تخت چیده بودند، وسط ان حوض ابی رنگ شش ضلعی بزرگی که با یک فواره اب نما تزیین شده بود. درون حوض ماهیهای قرمز رنگ خود نمایی میکردند. دور تا دور حوض هم مخده چیده بودند که ما روی مخده ها نشستیم. با سینی چای خوش رنگی همراه با نبات پذیرایی شدیم که خیلی به جا بود.
علی | خرداد ۱۳۹۱
راحتالحلقوم
یکشنبه، 5 فروردین 1397
راحتالحلقوم از شناختهترین شیرینیجات تبریز هست که اکثر مردم با آن آشنا هستند. راحتالحلقوم از نظر نوع و ظاهر با دیگر شیرینیجات سنتی متفاوت هست و بر حسب ظاهر آن باب میل خردسالان میباشد و میتواند در مهمانیها در کنار آجیل و دیگر موارد پذیرائی ذائقه مهمانان عزیزتان را شیرین کند.
منبع: سیتیپدیا
پنیر لیقوان (پنیر تبریز)
یکشنبه، 5 فروردین 1397
پنیر لیقوان مشهورترین پنیر سنتی ایرانی است در سراسر جهان به عنوان پنیر سفید ایرانی شناخته میشود. این پنیر شبهنرم بین سه تا دوازده ماه در آبنمک نگه داشته میشود تا برسد.
این پنیر در روستای لیقوان واقع در دامنه شمالی سهند از توابع شهر تبریز ایران تهیه میشود. تخمین زده میشود بیش از ۲۰۰ تولید کنندهٔ پنیر و ۶۵۰۰۰ گوسفند که اغلب از نوغ قیزیل هستند در این روستا و روستاهای مجاور وجود داشته باشند. هوای پاک و گونههای گیاهی بی همتای منطقه علاوه بر نحوه بهداشتی شیردوشی استفاده شده در این روستا و تحویل شیر تازه به تولیدکنندگان پنیر منجر به تولید شیر و پنیر باکیفیت میشود. این نوع پنیر طعمی ترد و شور دارد و دارای سوراخهای بخصوصی در اندازه نخود است و از شیر تازه گوسفند تهیه میشود. این پنیر معمولاً در صبحانه همراه نان خورده میشود.
منبع: ویکیپدیا
سفرنامه مریم
یکشنبه، 5 فروردین 1397
ورودمون به تبریز عصر جمعه اول مرداد و محل اقامتمون هتل بین المللی پارس (ائلگلی) بود.بعد از کمی استراحت و زمانی که هوا تاریک شده بود راهی پارک بزرگ ائلگلی که در مجاورت هتل بود شدیم.هوا کمی خنک بود و باد می وزید. ائلگلی (استخر مردم) که قبلا شاهگلی (استخر شاه) گفته میشد، از پارک های زیبایی است که در جنوب شرقی تبریز، بر دامنه تپهای قرار دارد. مساحت استخر بزرگ این پارک تاریخی ۵۴ هزار و ۶۷۵ متر مربع است. در جنوب آن تپهای است که آن را از بالا تا پایین همسطح استخر پلهبندی کرده و نهر آبی از آن به طرف پایین روان است.کاخ ایلگلی مانند شبهجزیرهای کوچک در میان استخر ایلگلی قرار گرفتهاست و به وسیلهٔ یک خیابان به حاشیهٔ استخر متصل میگردد. بعد از صرف شام و کمی قدم زدن در پارک برگشتیم به هتل برای استراحت.

عمارت شاهگلی تبریز
گشت و گذارمون در شهر شنبه صبح ساعت ۱۱ شروع شد .اولین جایی که انتخاب کردیم بازار بزرگ تبریز بود . البته فقط وقت کردیم بازار فرش فروشها رو بگردیم .و چه فرشهای نفیس و زیبایی در بازار وجود داشت.بعد از ناهاری که در رستوران معروف حاج علی (به گفته بازاریها)خوردیم پیاده به سمت مسجد کبود راه افتادیم.
مسجد جهانشاه یا مسجد کبود (گوی مسجید) از آثار ابوالمظفر جهانشاه بن قرا یوسف از سلسله ترکمانان قراقویونلو می باشد که در۸۷۰ هجری به همت و نظارت جان بیگم خاتون،زن جهانشاه بن قرایوسف قره قویونلو ،پایان یافته است. در حیاط مسجد( البته بیشتر شبیه پارک بود) بازار خیریه ای به نفع کودکان سرطانی برپا بود. بعد از دیدن مسجد که واقعا معماری و کاشی کاری زیبایی داشت و کمی استراحت در فضای سبز موجود در اطراف مسجد باز هم پیاده برای دیدن ارگ علیشاه حرکت کردیم.

مسجد کبود تبریز
بنای تاریخی ارگ علیشاه در نزدیکی میدان شهرداری تبریز قرار دارد. این مجموعه تاریخی در شامل مدرسه، مسجد و خانقاه است که در زمان تاج الدین علیشاه جیلانی از امرای گورکانیان در قرن هشتم هجری ساخته شده است. ارگ علیشاه و مجموعه آن در زمان ساخت آن، شاخص ترین بنای شهر تبریز بوده که به نوشته جهانگردان تاریخی، تنها بنای شهر تبریز بوده که از دور دست دیده می شده است. این بنای ۷۰۰ ساله که یادگار آسیب های طبیعی و تاریخی دوران گذشته را بر چهره دارد، اکنون در میان انبوه داربست ها و میله های فلزی قرار گرفته است.

ارگ علیشاه تبریز
منبع: وبلاگ مریم کیارشی
سفرنامه رابرت کرپورتر (قرن ۱۸)
یکشنبه، 5 فروردین 1397
سر رابرت کرپورتر در خانواده ای هنرپرور در شهر «درهام» (Durham) انگلستان چشم به جهان گشود. او برادر رمان نویسان نامدار آنا ماریا پورتر (Anna Maria Porter 1780-1832) و جین پورتر (Jane Porter 1776-1850) بود. از همان روزگار کودکی کرپورتر شیفته هنر شد چنانچه مادرش در سال ۱۷۹۰ او را به لندن برد تا در آکادمی شاهی زیر نظر بنجامین وست هنر نقاشی بیاموزد.
هوش، توانایی و پیشرفت او چنان بود که در همان سالها، نگاره های زیبایی درباره دین کشید. سپس به موضوعات جنگی روی آورد و نگاره هایی از میدان جنگ پدیدار ساخت. نگاره او به نام توفان سرینگ پاتام که در سال ۱۸۰۰ میلادی کشیده شد، کاری بزرگ و برجسته بود و او را به نام یک هنرمند نقاش زبانزد دیگر هنرمندان ساخت. سپس آوازه او به گوش روسها رسید. او را به سن پترزبورگ فراخواندند و در سال ۱۸۰۴ از سوی تزار الکساندر یکم برای کشیدن نگاره های پتر اول در تالار نیروی دریایی این شهر گماشته شد. رفتن به روسیه دگرگونی بسیار ژرف در زندگی کرپورتر گذاشت. در سال ۱۸۰۶ هنگامیکه در این تالار نگاره می کشید، شاهزاده ای روسی به نام مری ون شرباتوف را دید و شیفته او شد. با این همه، پس از پیمان اکتبر ۱۸۰۷ در تیلسیت که میان روسیه و فرانسه بسته شد، او ناچار شد از آن کشور بیرون رود. زیرا برپایه این پیمان روسیه با ناپلئون بناپارت دشمن آنروز انگلستان آشتی کرده بود.
کرپورتر از روسیه به آلمان و سپس به انگلستان بازگشت. در آنجا او به گروه نظامی سرجان مور پیوست و با بکارگیری هنر نقاشی خود، نقشه ها و استراتژی های جنگی او را پی ریزی کرد. همراه این گروه به اسپانیا رفت و تا هنگام مرگ مور در کنارش بود. به زودی تزار از او خواست که به روسیه برود و در سال ۱۸۱۱ میلادی به سن پترزبورگ بازگشت و آنجا با مری شرباتوف ازدواج کرد. این ازدواج سرنوشتی دیگر را برای کرپورتر پی ریزی کرد. چرا که مری شرباتوف شاهزاده روسی دختر عموی الکسی نیکولاویچ اولنین یکی از سرشناسان نامدار روسی بود که سال ۱۸۱۱ رئیس کتابخانه عمومی سن پترزبورگ و از سال ۱۸۱۷ ریاست آکادمی هنرهای فاخر را برعهده داشت. اولنین خود پژوهشگر زبانهای باستانی، تاریخ، هنر، باستان شناسی و یک نقاش و پیکره تراش بود. او را نیای رشته فرهنگ و زبانهای باستانی در دانشگاههای روسیه می شناسند و نخستین گروه باستان شناسی روسی بدست او سازماندهی شد.

رابرت کر پورتر
آرزوی وی این بود که بتواند یادمانهای ایران را از نزدیک دیده آنها را بیشتر بررسی کند. اما سفر به ایران برایش سخت بود. چرا که روسیه درگیر نبرد با ایران شده بود. او تلاش کرد خود را با همان نقاشی ها سرگرم ساخته نگاره هایی از یک یادمان را که در بایگانیش بود، در کنار هم گذاشته بتواند سیمای حقیقی آنها را برای خود بازسازی کند.
اولنین کرپورتر را نزد خود فراخواند و او را برای سفر به ایران برانگیخت. نقاشی هایی را که داشت به او نشان داد و درخواست کرد با بررسی آنها دریابد کدامیک از آنها هنرمندانه تر و دقیق است. سپس به او آموخت که یادمانها را چگونه باید بررسی کرد و به ویژه ارزش رونویسی دقیق از نوشته های باستانی را به او یادآور شد. اولنین یادداشتهایی به کرپورتر داد که درآن روش بررسی یادمانها و رونوشت برداری از نوشته های کهن در آنها نوشته شده بود. سرانجام به کرپورتر پیشنهاد کرد به ایران سفر کرده و آن یادمانها را دوباره با دست هنرمند خود نقاشی کرده با خود بیاورد.
کرپورتر که شیفته ایران و تاریخ باستانی آن شده بود از این پیشنهاد شگفت زده گشت. با خوشنودی بسیار آنرا پذیرفت و آماده سفر به ایران شد.
رابرت کرپورتر در ۶ آگوست ۱۸۱۷ سن پترزبورگ را به سوی «ادسا» (Odessa) در اکراین ترک کرد. از ادسا می خواست سوار کشتی شده به استانبول برود، اما آگاهی یافت که بیماری طاعون سراسر استانبول را گرفته است. پس برنامه اش را تغییر داد و از راه قفقاز، گرجستان و ارمنستان رهسپار ایران شد. چند سال پیش از آن نبردهای سنگین ایرانیان و روسها با پیمان نامه ننگین گلستان پایان یافته بود. کرپورتر از کوههای قفقاز گذشت و خود را به تبریز رساند. در تبریز با عباس میرزای قاجار دیدار کرد و هنگامیکه عباس میرزا می خواست به تهران بیاید، از او درخواست کرد که تا تهران همراهش باشد. ایرانیان همیشه و در سراسر تاریخ با هر حکومتی که داشتند، مردمانی میهمان نواز و با مرام بودند. عباس میرزا پیشنهادش را پذیرفت و هردو به سوی تهران به راه افتادند.کرپورتر در راه خود هر چیزی را که می دید و می توانست، نقاشی می کرد. از آداب و رسوم ایرانیان، آداب پوشش و جامه های رنگارنگ آنان، کوهها، دشت ها و چشم انداز های گوناگون یا یادداشت برمی داشت یا نقاشی می کرد. تلاش او این بود که تنها درباره یادمانهای باستانی نقاشی یا یادداشت نداشته باشد، بلکه سرزمین ایران و مردمش را بیشتر شناخته یا سازه های باستانی دیگری را که هنوز هیچکس درباره آنها آگاهی نداشت پیدا کند.
در تهران کرپورتر نخست نقشه ای از ایران کشید و راهی را که می بایست می پیمود روی نقشه آشکار کرد. عباس میرزا که دیگر او را می شناخت، در یک دیدار شاهانه او را به فتحعلی شاه معرفی و درباره چیره دستی او در نقاشی با شاه سخن گفت. فتحعلی شاه که هنرهای او را دید از کرپورتر خواست تا یک نقاشی گرانبها از او داشته باشد. نگاره ای که کرپورتر از فتحعلی شاه کشید بهترین و زیباترین چهره ای است که شاه قاجار را در سیمای واقعی خود با تاج و گوهر و جامه های گرانبها نمایش داده و سیمای اندوهناک او را که به احتمال بسیار به خاطر شکست ارتش ایران از روسها بود، نمایان می سازد.
کرپورتر در تهران از تشریفات دربار و همچنین زندگی مردم تهران یادداشت برداشت. آنگاه رهسپار اصفهان شد و آنجا شیفته خیابان چهارباغ، میدان نقش جهان، زاینده رود و سازه های زیبای ایرانیان در روزگار صفویان گشت. پس از آن به سوی پارس در جنوب رفت.
رابرت کرپورتر درباره تبریز می نویسد:
«تبریز مکرر میدان جنگ میان ترکان ایرانیان و تاتارها بوده و به همین سبب عظمت و شکوهی که شهر به آن میبالید اینک با خاک یکسان گردیده است اما شاید علت آن دو زلزله مهیب بوده که در عرض یک قرن گذشته بر این دیار نازل شده و شهر تبریز را به تودههای ویرانه بدل ساخته است و در اثنای این مصیبتهای موحش، بیش از یکصد هزار تن از ساکنان تبریز از بین رفتهاند.
پارهای از آنها را زمین با خانه و اثاث بلعیده است و برخی دیگر در زیر آوار خانهها و دژهای شهر جان سپردهاند. اینک از زیر دیوارهای فروریخته و آوارهای دهشتزای این شهر کهنسال شهر جدیدی سر برداشته است.»
منبع: تبریزپدیا
خانه نقشینه تبریز
شنبه، 4 فروردین 1397
خانه نقشینه مربوط به دوره قاجار است و در تبریز، خیابان دارایی، کوچه مجتهدی پلاک ۱۲ واقع شده و این اثر در تاریخ ۷ مهر ۱۳۸۱ با شمارهٔ ثبت ۶۲۱۸ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. نقشینه از مجموعه خانههای مستشار در بافت تاریخی چهار منار محسوب میشود. خانه دارای دو طبقه همکف و اول و دارای حیاط اندرونی و بیرونی است. اجرای اندود گچ و خاک و سفید کاری در فضا های داخلی و خارجی حیاط اندرونی و جنوبی، اجرای دیوار شمالی حیاط اندرونی، شمع گزاری، مهار بار سقف، برچیدن و اجرای دوباره دیوار زیر زمین با آجر ختایی، اجرای کامل تاسیسات الکتریکی در ساختمان غربی حیاط اندرونی و اجرای هره آجری بخشی از مرمتهای انجام شده در این خانه به شمار میروند. بند کشی، اجرای اندود سیمان در کف ساختمان حیاط اندرونی، اجرای پله، لوله کشی فاضلاب و تهیه کفشوی، اجرای کف فرش آجری، اجرای ازاره سنگی و خانی در حیاط اندرونی، تهیه و نصب درب چوبی زیر زمین و پنجرههای حیاط اندرونی و مرمت ارسی حیاط اندرونی از دیگر مرمتهای اجرا شده هستند.

خانه نقشینه
منبع:ایسنا