سفرنامه ناصرخسرو (قرن ۱۰)
شنبه، 18 فروردین 1397
ناصرخسرو قبادیانی (۳۹۴ ـ ۴۸۱ هجریقمری)
سفر به تبریز : ۴۲۵ هجریشمسی / ۴۳۸ هجریقمری / ۱۰۴۶ میلادی
ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی معروف به ناصرخسرو از شاعران بزرگ فارسیزبان، فیلسوف، حکیم و جهانگرد ایرانی و از مبلغان مذهب اسماعیلیبود. وی در قبادیان از توابع بلخ متولد شد و در یمگان از توابع بدخشان درگذشت. وی بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسفه و حساب و طب و موسیقی و نجوم و کلام تبحر داشت و شغل دیوانی را رها کرد و راه سفر حج در پیش گرفت.
مدت هفت سال سرزمینهای گوناگون از قبیل آذربایجان،ارمنستان، آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیره العرب، قیروان، تونس و سودان را سیاحت کرد و سه یا شش سال در پایتخت فاطمیان یعنی مصر اقامت کرد و در آنجا در دوران المستنصر بالله به مذهب اسماعیلی گروید و از مصر سه بار به زیارت کعبه رفت.
ناصرخسرو قبادیانی در سفرنامه خود می نویسد:
«در بیستم صفر سنه ۴۳۸ به شهر تبریز رسیدم و آن پنجم شهریورماه قدیم بود و آن شهر قصبه بزرگ آذربایجان است.
شهری است آبادان طول و عرض را پیمودم.
هر یک هزار و چهارصد گام.
مرا حکایت کردند که بدین شهر زلزله افتاد شب پنجشنبه هفدهم ربیعالاول سنه ۴۳۴ بود.
گویند در این شهر منجم ابوطاهر شیرازی میزیست و حکم کرد که در فلان شب این شهر به زلزله خراب شود، حاکم به الزام مردم شهر را از آن بیرون کرده به صحرا برد تا در زیر خاک هلاک نشوند و آن حکم منجم راست آمد.
شهر در آن شب به کلی خراب شد چنان که بیش از چهل هزار آدمی در آن واقعه هلاک شدند.
امیر وهسودان بی محمد بین روادی الازدی که از قبل قائم خلیفه حاکم آن دیار بود در سنه ۴۳۵ به اختیار مذکور به طالع برج عقرب از نو بنیاد عمارت تبریز کرد.»
و در تبریز قطران نام شاعری را دیدم شعری نیک میگفت اما زبان فارسی نیکو نمی دانست.
پیش من آمد دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او مشکل بود از من پرسید با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.
سفرنامه پدرام شهری
یکشنبه، 5 فروردین 1397
بالاخره پس از هجده سال گذر از کنار تبریز و رفتن به شهر مادری ام ارومیه قسمت شد برای اولین بار در غالب سفرکاری به تبریز مسافرت کنم . از آنجا که سایت شما را همواره پیگیری میکردم اطلاعات نسبتا خوبی درباره تبریز داشتم از آنجا که حوضه کاری من در باب چرم و کفش بود اولین جایی که مشتاق دیدارش بودم بازار کفاشها و دیدن بازار افسانه ای تبریز بود. در یک کلام بگویم بی نظیر بود دیدن تیمچه های مختلف و متعدد که هر کدام منحصر به فرد بود مساجد قدیمی و زیبا از جمله مسجد شصت و سه ستون و مسجد شهیدی و… بسیار لذت بخش بود از آنجا که ترکی را به خوبی بلد نبودم و درباره برخورد اهالی تبریز با فارس زبانان چیز هایی شنیده بودم کمی در مورد عکس العمل مغازه داران که برای مصاحبه میرفتم مردد بودم ولی از همینجا باید اعلام کنم همه و همه پوچ و ناروا بود و من هیچگاه استقبال و برخورد سرشار از محبت و گرم هم وطنان تبریزیم را فراموش نخوام کرد به خصوص بانی محترم مسجد شصت و سه ستون که با گرمی تمام از بنده استقبال کرد و قسمت به قسمت مسجد را نشان داد و به فارسی هر چند که برایش سخت بود توضیحات کامل و جامعی راجع به مسجد و معماری و اهالی بازار و بازاریان داد و در آخر مرا مهمان چای و نوقا کرد.
پس از مصاحبه و اتمام کار تصمیم به گشت زنی در محدوده بازار و اطراف آن کردم. مهم ترین چیزی که توجهم را جلب کرد پاکی و تمیزی بیش از انداره کوچه ها و خیابان های شهر و از همه مهم تر کوچه ها و خیابان های اطراف بازار بود به طوری که پسری که تراکت پخش میکرد هنگامی که تراکتش به زمین افتاد با اخطار سایر همشهریانش مواجه شد که تراکت را از زمین بردارد. نکته قابل توجه دیگر نبود متکدی در شهر و مواجه با صندوقق هایی با نام صندوق کمک به مستمندان تبریز در جای جای بازار بود که به درستی شعار تبریز شهر بدون گدا را ثابت میکرد.
اما متاسفانه در کنار این پاکی ضوائد بصری بیشمار که در خیابان ها و نماهای ساختمان های اطراف بازار وجود داشت چشم را می آزرد که بنده این را زیبنده محدوده ای که یک اثر ثبت جهانی در آن قرار داشت نمی دیدم به خصوص قسمتی که دو مسجد متقارن وجود داشت (مسجد قزللی و آن دیگری ) که دارای ساختمان های فراوان دارای ارزش معماری بود که متاسفانه مورد بی مهری و بی تفاوتی مسئولان شهرداری قرار گرفته بود. که در این موضوع میتوان از تجارب شهرداری تهران که درسال های اخیر اقدام به بهسازی و زیباسازی ساختمان های اطراف بازار تهران کرده استفاده نمود که از جمله آنها خیابان های ناصرخسرو و سعدی تهران میباشد.اهمیت این موضوع با میزبانی تبریز در سال ۲۰۱۸ دو چندان میشود که متاسفانه شهرداری تبریز جز نصب چند بنر در خیابان تربیت و رو به روی مصلی اقدام چندانی در این رابطه نکرده بود. نکته دیگر وضعیت نا به سامان اطراف ارگ علیشاهی بود و صد البته ساختمان های اطراف آن که من متعجبم شهرداری چگونه مجوز ساختمان ۹ طبقه در کنار این بنای با ارزش داده و یا ساختمان در حال تکمیل دیگری که داشت از نمای رومی فاقد هویت در کنار این بنای ترزشمند استفاده میکرد.پیشنهاد بنده ایجاد محدوده جامع و کاملی از پیاده راه ها در خیابان های مرکزی و اطراف میدان شهرداری تربیت – میدان استانداری و حذف و بازسازی تمامی ساختمان های داری ارزش معماری به خصوص ساختمان های سنگی که در کشور نظیر ندارد وآرام سازی محیط و نورپردازی زیبا و اصولی و جداره هاست. استفاده از اتوبوس و دوچرخه و قطارهای برقی و خذف خودرو در این محدوده نیز میتواند در آرامش این منطقه تاثیر به سزایی داشته باشد. نکته دیگر نبود رنگ واحد و مشخص به عنوان رنگ تبریز در خیابان ها بود برای مثال رنگ سبز روشن تقریبا برای تهران تثبیت شده است. اما در تبریز در یک خیابان شاهد چهار یا پنج نوع رنگ جدول بودم از مشکی سفید تا بنفش سفید و نارنجی سفید و … .
نکته شایان ذکر دیگر فضای سبز تبریز بود از آنجا که مشخص بود درختان بومی تبریز بهترین گزینه برای شهر می باشد و من این موضوع را در خیابان های اطراف بازار و با دیدن درختان تبریزی تنومند و قدیمی متوجه شدم. ایجاد کیوسک های راهنمای گردشگر نیز یکی از نیاز های اساسی شهر در محدوده تاریخی فرهنگی میباشد. در پایان میخواهم کمال تشکر خود را از همه ی تبریزیان عزیز به خاطر این روز به یاد ماندنی داشته باشم و امیدوارم شهرداری و تمامی ارگان های مسئول اهمیت میزبانی تبریز را هرچه سریع تر دریابند و حداقل نسبت به محدوده تاریخی و فرهنگی گردشگری شهر اقدامات فوری و اساسی را سریع تر انجام داده زیرا قلب این منطقه قلپ تپنده گردشگری تبریز در سال ۲۰۱۸ خواهد بود.
پدرام شهری | شهریور ۱۳۹۵
منبع: تبریزمدرن
سفرنامه ژان شاردن (قرن ۱۷)
یکشنبه، 5 فروردین 1397
ژان شاردن در سال ۱۶۴۳ میلادی، در شهر پاریس متولد گردید و در همان محل به تحصیل پرداخت. پدرش جواهرساز بود و او از کودکی آشنایی با سنگهای قیمتی و فن جواهرسازی را آموخت.
خانواده او که از فرقه پروتستان هوگنو بودند، با کلیسای کاتولیک و مقامات رسمی فرانسه مشکل داشتند، به همین روی، او علاقهای به ماندن در فرانسه نداشت و در ۲۲ سالگی نخستین سفر خود را آغاز کرد که در این سفر ۶ ساله (۱۶۶۴ میلادی) ایران بیش از دیگر کشورها توجه او را به خود جلب نمود.
ژان شاردن
در سفر دومش (۱۷ ماه اوت ۱۶۷۱) که خانم بازرگانی به نام لسکو او را همراهی میکرد، و سرانجام در تابستان ۱۶۷۳ میلادی به اصفهان رسیدند و ۴ سال در این شهر اقامت کردند. سپس به هندوستان رفته و پس از دو سال آنجا را به مقصد اروپا ترک کرد. این سفر آخرین سفر او به ایران بود. او لقب «تاجرشاه» را از شاه عباس دوم دریافت کرده بود.
شاردن نخستین فرانسوی بود که در سفرنامه خود از فردوسی و شاهنامه و برخی دیگر از شاعران ایرانی و آثار آنها یاد کرد و اگر چه اطلاعاتش در این خصوص ناقص بود، ولی توجه جامعه ادبی فرانسه را به ادبیات فارسی جلب کرد.
شاردن در سفرنامه خود پیرامون تبریز می نویسد:
«تبریز چه از حیث عظمت و جمعیت و چه از لحاظ مکنت و تجارت اولین شهر این مملکت است. این شهر بارو و حصاری ندارد و به ۹ محله منقسم است. پانزده هزار خانه و پانزده هزار دکان دارد و اگرچه عماراتش عالی نیست ولی بازارهایش از سایر بلاد آبادتر و سقفهای آن بلندتر است. آمد و شد مردم در این بازارها و کثرت مالالتجاره دلیل بر کمال آبادی شهر است. بهترین بازار که به شکل هشتی بنا شده و محل جواهریان است قیصریه نام دارد. سیصد کاروانسرای دایر در این شهر هست و کوچکترین آنها گنجایش سیصد نفر مسافر را دارد. سرتاسر شهر پر از صنایع ابریشم و قماش زرگری است و عالیترین دستاوردهای ایران در تبریز تهیه میشود.
لوازم زندگی و معاش در تبریز فراوان است و شخص با خرج کم در تبریز در نهایت آسودگی میتواند زیست کند و معروف است شصت نوع انگور در باغهای تبریز به عمل میآید.»
منبع: تبریزپدیا
سفرنامه اولیاء چلبی (قرن ۱۶)
یکشنبه، 5 فروردین 1397
محمد ظلّی معروف به اولیا چلبی (به ترکی عثمانی: Evliya Çelebi) کاشف و جهانگرد معروف اهل عثمانی از قوم آبخازیا بود.
او طی یک دوره چهل ساله به سفر در خاک امپراتوری عثمانی و سرزمینهای همجوار پرداخت و تجربیات و دیدههایش را در سفرنامهای با نام سیاحتنامه اولیا چلبی نوشت.
وی در سال ۱۰۲۰ هجری قمری در استانبول متولد شد. خانواده او که تبارشان را به خواجه احمد یسوی میرساندند از مهاجرانی بودند که پس از فتح استانبول، از کوتاهیه بدانجا کوچیدند. او در مدرسه زبانهای عربی و فارسی و موسیقی را آموخت و سپس به دربار عثمانی راه یافت.
اولیاء چلبی ۴۰ سال از عمرش را به سیر و سیاحت در قلمرو امپراطوری عثمانی و سرزمینهای اطراف آن کرد.
اولیاء چلبی
سفر خود را از استانبول با نوشتن خصوصیات این شهر شامل ساختمانها، بازارها، رسوم و فرهنگ آن آغاز کرد و به تمام آناتولی، خاورمیانه، قفقاز، سودان، صحرای عرب تا شمال حبشه، روم اروپایی، آلبانی، رومانی، مجارستان، وین، آلمان، هلند، بوسنی هرزگوین، جنوب روسیه، تمامی سرزمینهای عرب و بخشهایی از ایران از جمله تبریز و شهرهای اطراف آن سفر کرد.
اولیاء چلبی در سفرنامه خود می نویسد:
«… نام این شهر را در زبان فارسی تبریز میگویند یعنی تب را میریزد. حقیقتاً یک نفر مریض تبدار اگر به این شهر وارد شود و از آب گوارا و هوای لطیف این شهر استشمام کند از تب خلاص میشود.
زبیده خاتون زن هارونالرشید آب و هوای این شهر را بسیار پسندیده و این خاک پاک عبیرآمیز را محل سرور و خوشگذرانی خود کرده است.
در زمان المتوکل زلزله عظیمی واقع شد و شهر به کلی خراب و منهدم گردید و قریب چهل هزار نفر جان سپردند.»
منبع: تبریزپدیا
سفرنامه علی
یکشنبه، 5 فروردین 1397
امروز پنجشنبه، ما ساعت ۸ صبح به سمت تبریز حرکت کردیم. میخواستیم هرچه زودتر به تبریز و بازارش که پنجشنبه ها تا ساعت یک بیشتر باز نیست، برسیم به همین خاطر همه تو ماشین خود به خوردن چیزی به عنوان صبحانه اکتفا کردند. ساعت ۱۱وارد تبریز شدیم. جلوی اولین عابر ترمز کردیم که ادرس بپرسیم چیزی که خیلی چشمگیر بود لهجه انان بود و تا تو را به مقصد نمی رساندن از ادامه ادرس دست نمکیشیدن ما هم که جایی را بلد نبودیم مجبور میشدیم چند بار بپرسیم. ظاهرا باید از پلی به اسم قاری رد میشدیم که آخرم ما نفهمیدیم گاری یا قاری. بعد از کلی پرس و جو با دیدن سر در بازار تیمچه مظفری خوشحال از اینکه رسیدیم پیاده شدیم. گذر از دالانهای تنگ و باریک و بلند و مزین به فرشهای ابریشمی رنگارنگ حس خوبی بود. دیدن فرشهایی که هر کدام یک نقش و رنگ داشت ادم را به وجد می آورد.
چیزی که قدم به قدم در بازار دیده میشد، تخم مرغ و سیب زمینی بود که مردم یک عدد تخم مرغ را با یک عدد سیب زمینی و یک قاشق کره و یک نیمه مشت نمک و یک قرص نان انچنان به هم می مالیدند تا له شود و سپس با نوشابه ای بصورت ساندویچی صرف می کردند. جالب بود تمام این عملیات دور یک گاری قدیمی با چراغ نفت سوز جهت گرم نگه داشتن غذا صورت می گرفت. این خوراکی صبح تا شب مشتری داشت و هنگام ظهر ازدحام بیشتری داشت. چیز ی دیگری که بر روی دیوارهای کاه گلی بازار جلب توجه میکرد اعلامیههای فوتی انان بود که سیاه وسفید و در قطع ۳۰×۴۰ سانتی متر، با داشتن دو عکس متفاوت که یکیش فرد فوت شده بود و دومی اخرین نفر فوت شده از ان خانواده بود که به این صورت یادش را گرامی میداشتند. در نگاه اول ادم فکر میکرد دو نفر فوت کردند. نوشتن اسامی بستگان که خود طومار ی بود بر روی اعلامیه ها، شاید نصف صفحه اعلامیه تشکر از بستگان و کسبه بود.
همچنان محو تماشای بازار و فرشها و گرفتن عکس یادگاری بودیم که زمان را فراموش کرده بودیم با مالش رفتن دلهایمان نگاهی به ساعت کردیم که ۳ بعد از ظهر را نشان میداد. (به گفته بازاریها) رستوران حاج علی را برای ناهار انتخاب کردیم. بعد از کلی پیاده روی به رستوران حاج علی که خیلی ساده و بی الایش بود، رسیدیم . از انجایی که کباب بناب تبریز معروف است همگی کباب بناب سفارش دادیم.کباب با برنج و کره محلی که کنارش گذاشته بود، خوشمزه تر شده بود. چیزی که جالب بود بعد از غذا طالبی به عنوان دسر سرو میکرد، برای ما که خیلی خسته بودیم به جا بود.
به خانه مشروطه که همان حوالی بود رفتیم. ترکیب سنت و مدرنیته به وضوح دیده میشد باز سازی که انجام شده بود بنظرم مدرنیته امد. خانه تبدیل به موزه شده بود که دو طرف در ورودی با تندیسهای ستار خان و باقر خان مزین شده بود. از شاخص ترین اشیا موزه میتوان به سلاح کمری ستارخان و فرش مشروطه اشاره کرد. دیدن موزه تا ساعت ۵ طول کشید. از خستگی و بی خوابی شب قبل همه دوست داشتیم هر چه زودتر به هتلی که از قبل رزو کرده بودیم، برسیم. زمانی که کلید اتاقهایمان را تحویل گرفتیم همگی خواب را بر هر چیزی ترجیح دادیم. تا ساعت ۳۰/۷ خوابیدیم ،خواب دلچسبی بود.
بعد از ظهر اقایون همه خواب بودند جز یاشار که با پیشنهاد ما خانمها به ارگ علیشاه رفتیم، که نزدیک میدان شهرداری تبریز که به( میدان ساعت) معروف است. از هتل پیاده رفتیم به سمت ارگ که شاخص ترین بنای تبریز است، تنها بنایی بوده که از دور دست دیده میشده، این مجموعه تاریخی در بر گیرنده مدرسه، مسجد و خانقاه است. زمانی که ما رسیدیم غروب افتاب بود که انعکاس نور، سایه روشنهای قشنگی ایجاد کرده بود. با گشتن ان و انداختن عکس به سمت میدان شهرداری (ساعت) که در مقابل کاخ شهرداری تبریز معروف به (ساختمان ساعت) واقع شده است، رفتیم. مردم تبریز به این میدان (ساحات قاباغی ) میگویند. این برج ساعت علاوه بر شکوه خاصی که به میدان شهرداری داده است، هر ربع ساعت زمانسنجی و وقت شناسی را به مردم این شهر گوشزد میکند. من فکر کردم ساختمان کلیسا است. معماری ان و شکل بنا و حتی ستونی که ساعت روی ان قرار دارد تداعی کننده ساختمان ها ی کلیسا بود. حتی صدایی که برای زمانسنجی میداد شبیه ناقوس کلیسا بود. برای بازدید موزه ان وارد حیاط گلکاری شده زیبایی شدیم که با در بسته موزه مواجه شدیم، تعطیل شده بود. اقایون که از تازه خواب بیدار شده بودند دور میدان قرار گذاشته بودیم، به سمت ایل گلی (شاه گلی) راه افتادیم.
میدان ساعت تبریز
پارک معروف و بسیار زیبا و باشکوهی که از همه جای تبریز پنج شنبه و جمعه ها خانواده ها برای تفریح میایند و یک استخر خیلی بزرگ دارد که در ان مردم قایق سواری میکردند. وسط استخر یک عمارت از دوره قاجار است که الان تبدیل به رستوران شده است. در کنار این پارک هله هولی فروشی از اش دوغ گرفته تا جگر و بلال و . . . چشم نوازی میکرد. یکی از دوستان ما (مهران) که خیلی شکمو است، پیشنهاد داد از همه چی تست کنیم. من که دو سال بود به خاطر ارتودنسی بلال نخورده بودم مثل بچه ها ذوق میکردم، اخ جون بلال،که خیلی نرم و خوشمزه ای بود . من همچنان مشغول بلال خوردن بودم مهران اش دوغ گرفته بود. هنوز اش تمام نشده رفت سراغ سیب زمینی و تخم مرغهایی که توصیف کرده بودم. هنوز لقمه ام تموم نشده بود، رفت سراغ جگر، انگار مسابقه بود و کورس گذاشته بودیم. من که حالم بد شده بود، مهران دوباره جگر سفارش داد و با ولع میخورد. تنها جایی که مهران با هیجان زیاد از سفر تعریف میکرد همینجا بود. تازه بعدش رفتیم رستوران و کباب سفارش دادند. ولی من فقط چایی خوردم. بعد از این همه افراط در خوردن پیشنهاد دادم در پارک قدم بزنیم که چند تن از دوستان همراهی کردند، اقایون هم به بهانه ماشین اوردن از پارک خارج شدند.
شاهگلی تبریز
جمعه، ما تصمیم گرفتیم بقیه جاهای دیدنی تبریز را که کم هم نیست، ببینیم. از موزه شهرداری شروع کردیم که باز هم با در بسته مواجه شدیم اقایان مسئول هنوز نیامده بودند. به مسجد کبود رفتیم. لحظهای که با تمام وجود قدم به درون مسجد کبود نهادیم، با آنکه از آن همه زیبایی چیز زیادی به جای نمانده، باز هم این فضای ایرانی –اسلامی است که روحمان را با دنیایی از عرفان و ملکوت گره میزند. همانطور که از نامش پیداست، این عمارت تماما با کاشیهای لاجوردی و فیروزه فام پوشیده شده است؛کاشیهایی از جنس دریا و آسمان. با آنکه هنرمند کاشیکار تمام ظرافت خود را در ساخت آن بکار گرفته است ولی نبود نور کافی درون مسجد، دیده شدن این ظرافتها را با مشکل مواجه کرده است. کاش میشد این همه ذوق را با جلوه بیشتری برای بازدیدکنند گان نمایان ساخت تا از قدرت نقوش اسلیمی آن کاسته نشود. در هیچ نقطهای این همه ظرافت و عظمت یک جا و در کنار هم دیده نمی شود . ذهن با دیدن این همه زیبایی به آرامش میرسد ولی چه زمان کوتاهی است این احساس ناب ; زیرا وجود قهوه خانهای با میزو صندلیهای پلاستیکی رنگارنگ در پارک اطراف مسجد انسان را دوباره به زندگی دنیوی باز میگرداند.
به موزه اذربایجان رفتیم که در جوار مسجد کبود است. این موزه سه طبقه است که طبقه اول در برگیرنده اشیا قدیمی که قدمت انها به دوره قاجار میرسد چیزی که نظر من و دوستانم را جلب کرد، ساخت جواهرات امروزی الگو برداری از ان دوره است. طبقه دوم هم در بر گیرنده سکههای قدیمی بود. طبقه زیرین این موزه مجسمههای ساخته شده از احد حسینی را شامل میشود که دید عمیقی نسبت به سرگذشت و اخلاق انسان در دورههای متمادی دارد. این هنرمند تبریزی به داوینچی ایرانی شهرت دارد. چیزی که در مجسمه ها ی این هنرمند به وضوح دیده میشود حس ترس، گناه، خشم و. . . است که به بییننده منتقل میشود. من و دوستانم محو تماشای اثار بودیم و دلمان نمی خواست سالن را ترک کنیم. فضای دلنشینی بود که انسان را مجذوب خود میکرد.
از انجا به سمت موزه قاجار رفتیم. ساختمان ان دارای حیاط اندرونی و بیرونی بود، وسط ان حوض بزرگی قرار داشت که اطراف ان با گلهای زیبایی مزین شده بود. داخل ان اتاقها هم به شکل اندرونی و بیرونی بودند. چیزی که در این موزه بیشتر دیده میشد لباسهای ترمه دوزی شده با رنگهای ناب ایرانی بود. تالار موسیقی موزه حال و هوای موسیقی سنتی و قدیمی آذربایجانی را در سالیان گذشته تداعی میکرد. سه تار ،گرامافون و پیانو، تندیس ابوالحسن صبا استاد موسیقی و ابوالحسن خان اقبال آذر استاد آواز و موسیقی ایرانی میهمانان را خوشآمد گویی میکردند.
از موزه قاجار پیاده به سمت مقبره الشعرا که بهم خیلی نزدیک بودند، راه افتادیم. معماری قشنگ و جالبی داشت، نزدیک به ۲۲ یا ۲۳ تا شاعر داشت که از همه مهمترشون به نظر من شهریار بود و داخلش با تابلوهای برجسته از شعرا, انها را معرفی کرده بودند. چیزی که تابلو ها را بسیار چشمگیر کرده بود ،کنار هم قرار دادن سنگهای بسیار ریز تیره و روشن بود که پرتره زیبایی خلق شده بود. فضای داخل ارامش خاصی با صدای شهریار که اهنگهایش را زمزمه میکرد، داشت. از انجا باز هم به موزه شهرداری رفتیم که باز هم با در بسته مواجه شدیم. یکی از دوستان گفت :” سه بار امدیم تشریف نداشتین”
مقبرۀ الشعرا تبریز
ساعت ۳ بعد از ظهر بود از گرسنگی دیگر رمق راه رفتن نداشتیم. با پیشنهاد ستاره که یکی از دوستان ترک زبانش فست فود کاکتوس را معرفی کرده بود به انجا رفتیم، باز هم با در بسته مواجه شدیم، ناهار سرو نمیکرد، فقط شام. ستاره با دوستش تماس گرفت یک رستوران سنتی را معرفی کرد. ما هم بدمان نمی امد غذای سنتی تبریز را بخوریم، استقبال کردیم. پرسان پرسان به رستوران سنتی نوبری که قبلا حمام بوده و الان تبدیل به رستوران سنتی و در عین حال شیکی شده بود، رسیدیم. رستوران هم تخت داشت و هم میز و صندلی، ما که از صبح راه رفته بودیم ترجیح دادیم روی تخت بنشینیم. تخت بزرگی گوشه دنجی انتخاب کردیم و ولو شدیم. باز هم دوستان با دوربینهایشان به ثبت لحظات پرداختند. وقتی پیشخدمت منو غذا را اورد هر کس نظری میداد بیچاره گیج شده بود. بالاخره موفق شد سفارش همه دوستان را بگیرد. من کوفته تبریزی سفارش دادم، که از حق نگذریم خوش رنگ و خوشمزه بود. بعد از خوردن غذا به قسمت چایخانه رفتیم که به نوبه خود زیبا بود. اتاق بزرگی که دور تا دور ان تخت چیده بودند، وسط ان حوض ابی رنگ شش ضلعی بزرگی که با یک فواره اب نما تزیین شده بود. درون حوض ماهیهای قرمز رنگ خود نمایی میکردند. دور تا دور حوض هم مخده چیده بودند که ما روی مخده ها نشستیم. با سینی چای خوش رنگی همراه با نبات پذیرایی شدیم که خیلی به جا بود.
علی | خرداد ۱۳۹۱
سفرنامه مریم
یکشنبه، 5 فروردین 1397
ورودمون به تبریز عصر جمعه اول مرداد و محل اقامتمون هتل بین المللی پارس (ائلگلی) بود.بعد از کمی استراحت و زمانی که هوا تاریک شده بود راهی پارک بزرگ ائلگلی که در مجاورت هتل بود شدیم.هوا کمی خنک بود و باد می وزید. ائلگلی (استخر مردم) که قبلا شاهگلی (استخر شاه) گفته میشد، از پارک های زیبایی است که در جنوب شرقی تبریز، بر دامنه تپهای قرار دارد. مساحت استخر بزرگ این پارک تاریخی ۵۴ هزار و ۶۷۵ متر مربع است. در جنوب آن تپهای است که آن را از بالا تا پایین همسطح استخر پلهبندی کرده و نهر آبی از آن به طرف پایین روان است.کاخ ایلگلی مانند شبهجزیرهای کوچک در میان استخر ایلگلی قرار گرفتهاست و به وسیلهٔ یک خیابان به حاشیهٔ استخر متصل میگردد. بعد از صرف شام و کمی قدم زدن در پارک برگشتیم به هتل برای استراحت.
عمارت شاهگلی تبریز
گشت و گذارمون در شهر شنبه صبح ساعت ۱۱ شروع شد .اولین جایی که انتخاب کردیم بازار بزرگ تبریز بود . البته فقط وقت کردیم بازار فرش فروشها رو بگردیم .و چه فرشهای نفیس و زیبایی در بازار وجود داشت.بعد از ناهاری که در رستوران معروف حاج علی (به گفته بازاریها)خوردیم پیاده به سمت مسجد کبود راه افتادیم.
مسجد جهانشاه یا مسجد کبود (گوی مسجید) از آثار ابوالمظفر جهانشاه بن قرا یوسف از سلسله ترکمانان قراقویونلو می باشد که در۸۷۰ هجری به همت و نظارت جان بیگم خاتون،زن جهانشاه بن قرایوسف قره قویونلو ،پایان یافته است. در حیاط مسجد( البته بیشتر شبیه پارک بود) بازار خیریه ای به نفع کودکان سرطانی برپا بود. بعد از دیدن مسجد که واقعا معماری و کاشی کاری زیبایی داشت و کمی استراحت در فضای سبز موجود در اطراف مسجد باز هم پیاده برای دیدن ارگ علیشاه حرکت کردیم.
مسجد کبود تبریز
بنای تاریخی ارگ علیشاه در نزدیکی میدان شهرداری تبریز قرار دارد. این مجموعه تاریخی در شامل مدرسه، مسجد و خانقاه است که در زمان تاج الدین علیشاه جیلانی از امرای گورکانیان در قرن هشتم هجری ساخته شده است. ارگ علیشاه و مجموعه آن در زمان ساخت آن، شاخص ترین بنای شهر تبریز بوده که به نوشته جهانگردان تاریخی، تنها بنای شهر تبریز بوده که از دور دست دیده می شده است. این بنای ۷۰۰ ساله که یادگار آسیب های طبیعی و تاریخی دوران گذشته را بر چهره دارد، اکنون در میان انبوه داربست ها و میله های فلزی قرار گرفته است.
ارگ علیشاه تبریز
منبع: وبلاگ مریم کیارشی